۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

سبز


میدان آزادی مالامال از جمعیت بود، همه ضد دیکتاتور شعار می دادند، معترضین به نشانه ی اعتراض بادکنک های سبز بدست داشتند، دخترک دست در دست مادرش نگاهش را به بادکنک ها دوخته بود، دلش یکی از آنها را می خواست، پیش خودش احساس می کرد اگر یکی از آنها را داشته باشد خوشبخت ترین انسان در بین معترضین خواهد بود، نگاهش از حرکت دسته ی سبز رنگ بادکنک ها جدا نمی شد، بادکنکی از دسته جدا شد و به آسمان رفت، ترکید، او غمگین شد اما نگاهش دوباره به دسته ی سبز رنگ بادکنک ها برگشت همچنان زیادند، این را به خاطر سپرد تا ده سال آینده در مورد آن قضاوت کند.

چشمهایش 2


روز اولی که عکسشو دیدم برام گیرا نبود، اما چیزی تو عکس نهفته بود که از ذهنم پاک نمی شد، روز بعد دوباره به عکس خیره شدم، در دقت کم نزاشتم، خودش بود انگار داستانش را بارها خوانده بودم، این چهره دو چیز گیرا داشت لبخند فوق العاده زیبا و چشمهایش! تا چند روز ازش لذت بردم، گاه و بیگاه تصویر در ذهنم مجسم می شد، حالت چشم ها آن خنده ی گیرا روزها با من بود،نیرویی در این چشم ها برقرار بود که منو می ترسوند، ازش ترسیدم و این ترس بنفرت تبدیل شد، بناگاه یاد استاد ماکان افتاده بودم یاد تهران دهه ی بیست یاد فرانس ، یاد آن زن ناشناس" فرنگیس"، یاد آن تابلوی چشمهایش ، این هم مانند فرنگیس قدرت جذبش در چشمهایش نهفته در ان لبخند ملیح که می تواند عصبانی ترین چهره ها را هم آرام کند، اینها خیلی به هم شباهت دارند، همیشه در جستجوی آن چشمها بودم، چند وقتی است که به چهره ی آن زن ناشناس دست یافتم، موم شدن در برابر آن چهره کار آسانیست، اما مدیر مدرسه رام نشد، می شود از او تقلید کرد؛اما چرا نباید رام شد؟

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

تا حالا تاریخ خواندی؟ دیکتاتور!


روزهای آخر است، یقیین دارم آزادی نزدیک است، دیکتاتور محله ی ما همچنان در توهم قدرت است و هیچ نیست، هنوز گرم است ، مست است، خوب نمی بیند، تلو تلو میزند، اگر عقلش سرجایش بود تیشه به ریشه ی خودش نمی زد، شاید هم به تبعیت از تمام دیکتاتور های پیشین در فکر فرار است،اما به کجا، واقعا به کجا ؟ روسیه؟ بورکینا فاسو ؟ یا فلسطین عزیز؟ بیچاره فلسطینی ها که چه نکشیدند در این سالها، بیچاره ما ملت که چه تحقیر شدیم در این سالها، بیچاره آن حکومت که نمی دانست این مردم تحقیر شده همان دم شیرند و یهو عصیان می کنند، و خانمان دیکتاتور را بر باد می دهند، دیکتاتور محله ی ما هم همانند همکارانش در قرون مختلف فراموش کرده از تاریخ درس بگیرد ،تا بماند ،چه ناتوان و مفلوکند دیکتاتورها و نمی دانند، نمی فهمند ، و عاقبت مشابه هم با خفت روی ماه مرگ را بوسه می زنند و زباله دان تاریخ را از وجود پستشان پر می کنند، بیچاره دیکتاتور چه سرنوشتی خواهد داشت .
نگرانی امروز من از دوران بعد از دیکتاتور است، یعنی وقت اون رسیده که این ملت بعد از صدو چهار سال خون در راه آزادی دادن،به آزادی برسه؟

اعتصاب


الان اگه ایران بودم می تونستم در رابطه با اعتصاب یک صفحه ای بنویسم، حالا می فهمم از گود در اومدن یعنی چی

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

سخنرانی اوباما در رابطه با رویداد های ایران

جامعه بین المللی در واکنش به وقایع اخیر ایران، سرکوب مردم را بشدت محکوم کرده است.



باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا نیز که برای گذراندن تعطیلات در ایالت هاوایی آمریکا بسر می برد، روز دوشنبه  هنگام اظهار نظر در مورد واقعه تروریستی اخیر در خطوط هواپیمایی این کشور از وقایع اخیر ایران نیز سخن گفت. آقای اوباما مانند جامعه بین الملل خشونتهای اخیر و سرکوب مردم ایران را تقبیح و محکوم کرد. آنچه که در زیر می خوانید متن سخنان روز دوشنبه رییس جمهوری آمریکا در مورد ایران است:



میخواهم بطور خلاصه اشاره ای داشته باشم به حوادثی که در چند روز اخیر در جمهوری اسلامی ایران روی داده است.  ایالات متحده همراه با جامعه بین المللی خشونت و سرکوب غیر عادلانه شهروندان بیگناه ایران را قویاً تقبیح و محکوم میکند. اقداماتی که ظاهراً به بازداشت، مجروح شدن و حتی مرگ افراد منجر شده است.



طی ماهها مردم ایران خواستار چیزی بیش از عمل کردن به حقوق جهانی خود نبوده اند. هرگاه که چنین کردند با مشت آهنین بیرحمی و سبعیت حتی در روزهای مقدس و عزاداری روبرو شدند. و هربار که چنین اتفاقی روی داد جهان با تحسین عمیق نظاره گر شهامت و عزم مردم ایران که بخشی از تمدن بزرگ و پایدار ایران است، بوده است.



آنچه که در داخل ایران روی میدهد در باره ایالات متحده آمریکا و یا سایر کشورها نیست، در باره مردم ایران و آرزو و آرمان آنها برای عدالت، و زندگی بهتر برای خودشان است.  تصمیم رهبران ایران برای حکومت از طریق  ایجاد رعب و ظلم برای دور کردن مردم از آرمانهایشان توفیقی نخواهد یافت.  همانگونه که در اسلو گفتم اينگونه حکومت ها از آرمان طلبی مردم خويش به مراتب بيمناک تر از هر کشور ديگری هستند .



ایالات متحده آمریکا همراه با دیگر ملل آزاد در کنار کسانی است که خواستار حقوق جهانی خود هستند. ما از دولت ایران میخواهیم که به تعهدات بین المللی خود پایبند باشند و حقوق مردم خویش را محترم بشمارند. ما خواستار آزادی همه کسانی هستیم که غیر منصفانه در داخل ایران توقیف شده اند. ما به نظارت و مشاهده خود از وقایع فوق العاده ای که در آنجا روی میدهد ادامه میدهیم و من اطمینان دارم که تاریخ در کنار کسانی خواهد بود که در جستجوی عدالت هستند.

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

ساعت، یک و پن دقیقه


ساعت یکو پن دقیقه، یک و پن دقیقه، یه روز ساعتو دیدم یکو پن دقیقه بود، داشتم جت می کردم، یه روز دیگه تو همین ساعت مقش می کردم، روز دیگر فیلم پورن می دیدم ، یه روز دیگه بلاگ اپ می کردم، یه روز دیگه تو فکر اون بودم، یه روز دیگه استرس فردا رو داشتم ، یه روز دیگه تفسیر خبر تازه تموم شده بود، یه روز دیگه جام ملتای اروپا بود، یه روز دیگه قصد توالت کردم، ، یه روز دیگه از صدای رعد و برق پاشدم، یه روز دیگه نسخ سیگار بودم، یه روز دیگه کتاب می خوندم، یه روز دیگه تو توهم گرفتار بود، امروزم آماده ی خواب شدم اما خوابم نمی یاد؛ ساعت یکو ده دقیقه، یروز ساعتو دیدم یکو ده دقیقه ی صبح بود ...

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

قانون اساسی ایالات متحده آمریکا


قانون اساسی ایالات متحده، ابتکار چند تن از بزرگ ترین رهبران آمریکا پس از جنگ استقلال مستعمره نشینان، از زمان به اجرا در آمدن آن در 21 ژوئیه 1788 تا کنون، از حقوق و آزادی های مردم آمریکا حمایت کرده است. این سند همچنین به عنوان منبعی الهام بخش برای میهن پرستان در هر کجا که به فکر ایجاد “یک دولت خردمند و عادل” هستند عمل کرده وهدفی است که توسط جورج میسون، نماینده برای کشاورزانی که در کنوانسیون مشروطه که در سال 1787 برگزار شد گرد هم آمده بودند، پایه گذاری شد. برای خوانندگانی که علاقه مند به مطالعه این سند تاریخی و ارتباط آن با دولت دموکراتیک فعلی هستند، این نشریه کامل ترین و معتبرترین متن از قانون اساسی، منشور حقوق شهروندان، و سایر اصلاحیه هایی را که از زمان ده اصلاحیه نخست به تصویب رسیده است، ارائه می دهد. این سند شامل مقاله ای پیرامون تغییرات تاریخی است که منجر به تشکیل کنوانسیون قانون اساسی، مشاجرات و سازش های میان نمایندگان، و تصویب و روند اصلاحات شد. سر انجام، این سند توضیحات تشریحی را برای متن قانون اساسی و 27 اصلاحیۀ آن فراهم می کند.


Download

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

یلدایی دیگر،سردتر از هرسال


امروز هم هوای درس نیست، هیچ وقت دم عید هوای درس نبوده و نخواهد بود، چند روز بیشتر به زمستون میلادی نمونده هوا بصورت شک آوری سرد است، شاید بتوانم ادعا کنم تجربه ای این گونه را هیچ گاه به خاطر نمی آورم ، اینجا روبروی من پنجره ایست رویایی ، این نوع پنجره ها را فقط در عکس های کارت پستال نظاره کردم ، در کادر پنجره دونه های ریز برف تازه دارن به ثمر می رسن، و با وجودشون فضایی سرد رو در کادر پنجره بوجود آوردن کادری که تنها گرمیش لامپ روشن روی دیوار که داره می سوزه و اندکی حس سرد تصویر را از بین برده، این تصاویر محال فراموش شه ، خدا رو شکر که شاهد دومین برف قبل از عید هم بودم، فردا اول زمشتون ایران است و امشب شب یلدا، یادم میاد سال گذشته در همین روز در همین ساعت، افسرده و نا امید با بهت و حیرت برگه ی امتحان رو تحویل پویا دادم ، شب یلدایی به سردی زمستون برای هر سه مان! خدا رو شکر که امروز همه چی متفاوت است حتی غم!

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

اولین برف


کف پیاده رو،شاش سگان یخ زده با کفٍش، گردی شبیه برف از جلوی دیدگانم عبور می کند و به زمین می ریزد،میمیرد! امروز هوا برفیست ،کلاس ها تموم شد، تعطیلات ناتاله شروع، امروز در ترام دهه ی شصتی نشسته بودم در دم و باز دمم دقیق شدم، تنفسم به بخار تبدیل میشد، تجمع بخار درون دماغم رو خیس می کرد اما یخ نمیزد، مغازه ای رو دیدم برای مشتریانش جعبه هایی را کادو پیچ می کرد، کاغذ کادوهاش قشنگ بود،قرمز بود،این روزا تجربه هایی جدید هستن رنگ وارنگ، از جنسی دیگر، بون ناتاله
اولین شب برفی مثل روز گذشت،شب آرومم میکنه مثل نگاه مادر،آرامش میده،حتا اگه تا صبح سگ لرز بزنی ،این خاصیت شب، آرومه

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

گرمه گرم همچون یخ


مثل همیشه مشغول مقش کردن بودم، در حال و هوای تطبیق بین بردارها، یه کتاب باز جلوم بود، چشمم افتاد بهش دقیقا صفحه ی 461،دقیق شدم، اره 461 بود ،جمعش میشه 11 ، کاش او یکم نداشت تا میشد 10، رنده رند، باینری، ده دهی،مثل سیم کارتای ایران که هرچی رند تر بود کرونترم بود ، صفحه ی 461 یه مشت نوشته به لاتین داشت که ریز بودن، سعی کردم بخونم تمرکز مردم، نور زرد رنگی رو کتاب افتاد، تشعشع لباس یه دختر ایتالیایی بود، که نشست روبروی من ،کتاب و برداشت و صفحه ی 451 رو خوند، اونم آدمه منم انگار، ولی فرق داریم، فرق، کاش پیرهنش قرمز بود، اونوقت می شد دوسش داشت حتی اگه زشت باشه سیگارش کمل بود، کمل تنها سیگاری بود که تستش نکردم، امروزم که دیگه دودی نیستم،خب چه خوب .
یه چیزی!شاید 461 به چشم من رند نیس، 11 رندتره اتفاقا،فقط زوج نی

بگذریم، آلبوم بن جاوی اومد قیمتش هست 20 یورو، منم با بی شرمی دانلودش کردم، مثل یه دزد، یه دزد با سابقه ی خدا نشناس،
روزی آلبوم خودمو دانلود می کنن اونوقت حالم جا میاد، چوق خدا بی صدایه، می گن؛ مثل تمام خرافاتی که گفتن ما هم فکر نکردیم پذیرفتیم، حتما مهم نیس که پذیرفتیم، فقط مهم اینه که لباس قرمز باشه اونوقت میشه عشق ورزید، عشق، با حرارت، گرمه گرم همچون یخ منقلب شدی گفتم یخ، تا حالا به قدرت یخ پی نبردی؟ یه پیک ویسکی گرم بخور تا بفهمی چه قدرتی تو یخ نهفتس، مثل دسمال توالت عین تاسوعا عاشورا ی امسال، مثل ساعت کوک شده رو 5 صبح، واای هیچی عذاب آور تر از، از دست دادن خواب صبح نیس، فردا هم باید حرومش کنم،چه حیف، بابت چی ؟ نمی دونم، بعضی وقتا واقعا به این نتیجه می رسم که باید زندگی کرد، ولی چه کنم که به مرگ عادت کردم همه چی بی ارزش ، جز تکنولوجی و لباس قرمز، دو چیز مقدسم دارم، مادر و پدر
، خدا آدمو مادر نکنه، بعدشم پدر،پس قرمز نپوشید.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

انتظار


شب تموم شد، روز جدید اولین دقایقش گذشتن، چندتا روز دیگه قراره بگذره؟ چنتا شب دیگه قراره بیاد؟ .
چن ساعت دیگه خروس خواهد خواند،آب حوض یخ بسته!
ماهیا سردشونه، اروم یگوشه بال بال می زنن، با چشمان باز، گربه ی ته حیاط از مرگ فرزندش بیتابه.
چندتا زمستونه دیگه خواهد گذشت، بهار ، تابستون، پاییز، تکرار و
تکرارو تکرار، پیرمرد 68 ساله هنوز امیدوارست، از 18 سالگی امیدوارس، به امید یک زندگی نرمال؛امیدوار است، یعنی بود! دیگر نیست! "مرد" .
چند روز دیگر خواهد گذشت؟ چند بهار؟ چند غروب؟ چند انتگرال؟ چند لکاته؟ چند انقلاب و چند مرگ خواهم دید؟.
آب حوض یخ زده، ماهی گلی زنده زنده فریز شده، دیگر بال بال نمی زند، گربه ی ته حیاط دوباره وضع حمل کرد، یکی از فرزندانش از گشنگی جان داد، بالا سرش ایستاده ، خیره به او می نگرد، درست مثل پارسال
.
روزی بر بالینم اشک خواهند ریخت ملتمسانه و جوابی
نخواهند گرفت، روزی خروس خواهد خواند و من نخواهم شنید.

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

کاش افتخار بود!


سالهایی که از هویتم فرار کردم، سالهایی که آرزوی لمس یک شب کریستمس رو داشتم، سالهایی که ایرانی بودن برام ننگ بود و امروز ،که بعد ازپرسش سوال کجایی هستی ؟ با اکراه ایرانی بودن خودم رو آشکار می کنم و بعد از آن، خنده ای دردناک بر لب می نشانم به امید آنکه آن پرسش کننده درک کند که من متفاوت از آن حکومت پس آب گرفته ی متعفنم، اما از تغییر چهره ی طرف در آن لحظه می توانم بفهمم چه خبر است، با این حال تحمل این لحظات به از زندگی در تاریکی قرن چهارم، بگذریم. یواش یواش رنگ و روی شهر در فرمت عید فرو می رود، فروشگاه ها حراج های سال نو را شروع می کنند، شکلات بیشتر از همیشه بچشم می خورد،آخرین جلسات ترم دانشگاه ها برگزار می شود و .. فقط وفقط برای تولد آن مریم زاده ی مسیح نام، خوشا بحال آن حرام زاده ی مقدس دوست داشتنی انسان، تا 2010 چیزی نمونده فقط 30 روز

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

عفو یک بوقلمون توسط اباما

چهارمین پنجشنبه ماه نوامبر در امریکا مصادف است با روز «شکرگزاری». یکی از غذاهای این روز بوقلمون است.



tn


002


003


011


More

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

تکرار

در ذهنش آخرین تصویر از او نقش بسته ، روزهاست، آخرین تصویر از آخرین دیدار،هیچ وقت تصور نمیکرد آن دیدار، آن نگاه ها ، آن بوسه ها، برای آخرین بار باشد، صدای آخرین کلمه ای که گفت هنوز در گوشش است ، آخرین کلمه، خدا حافظ،
دیدار عجیبی بود انگار بیشترین علاقه و احساساتش به ماریا در آن لحظه شکل گرفته بود ، آن روز وجودش عاشق شده بود، ماریا در ذهن او کامل ترین دختر روی زمین بود، چند سالی از آشنایی او با ماریا می گذشت، اولین برخود در قبرستان

احساس می کرد که بالاخره تصمیم قطعیش را گرفته ، باید با ماریا ازدواج کند، این احساسات در ماریا هم جریان داشت

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

جدید ترین کشتی جنگی آمریکا وارد خدمت شد

USS+New+York480



نیروی دریایی آمریکا جدید ترین کشتی جنگی خود را به آب انداخت. این کشتی نفر بر که «یو اس اس نیویورک» نام دارد و تاحدودی با پولادهای بدست آمده از ویرانه های مرکز تجارت جهانی ساخته شده است، روز شنبه در مراسمی در اسکله ای در غرب منهتن به آب انداخته شد. حدود ۷ تن و نیم پولاد برج های مرکز تجارت جهانی که درحملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ منهدم شدند، ذوب شده و بخشی از دماغه کشتی را تشکیل می دهد. هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا، در سخنرانی خود در این مراسم پولاد در دماغه کشتی را با روحیه ای که شهروندان نیویورک در پی حملات نشان دادند مقایسه کرد.

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

به روانی و چسبناکی لابللو


لبانش به روانی و چسبناکی لابللو ،لبلنم را در می نوردید ومن هیچ کار نمی کردم، گرمم بود، گرم گرم، در تسلط برخود بازنده بودم، مرا تسخیر کرده بود، چه شیرین بود لبانش، صدای نفش هاش و حرکت انگشتانش، آرزویش را داشتم اما نه در آن شرایط.

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

فقط یه لحظه اس !


برای صدمین بار به خودش گفت: فقط یه لحظه اس ، آره یه لحظه و بعد ازاد می شی از تمام درد و رنج های این بیست و چند سال، خودش رو قانع کرد ، چشمش را به سمت کلت باز مانده از آخرین انقلاب سرزمینش برگرداند، نگاهی به آن انداخت، سرد سرد بود،مثل قلب پدرش، بی احساس، دستش را دراز کرد و اسلحه را برداشت و بروی شقیقه اش گذاشت، به خودش گفت فقط یه لحظه اس باور کن، تصمیمش را گرفته بود می خواست تمام شود، بدنش سرد شده بود، پاهایش گز گز می کرد، عرقی سرد بر پیشانیش احساس می کرد، ترس تمام وجودش را گرفته بود، از همه چی متنفر بود، شاکی بود، چشمانش را بست و برای آخرین بار تمام این بیست و چند سال را مرور کرد، چه دستاوردی! هیچ چیز برای ادامه دادن وجود نداشت همه ی راه ها را آزموده بود ،اما همچنان خود را در ایستگاه دیروز می یافت، این آزارش می داد، همه کاره ی هیچ کاره، اعتماد بنفسش بشدت زخم خورده بود، نمی توانست ادامه دهد، مصمم تر شد ،فقط یه لحظه اس، انگشتش را به سمت ماشه برد اما قدرت شلیک نداشت، تمام تنش می لرزید،دوباره به خودش گفت یه لحظه اس، کمی با خودش کلنجار رفت اما نشد اسلحه را از روی شقیه اش کنار کشید ، کمی به خودش مسلط شد،چشم هایش را باز کرد و نگاهی در اینه به خودش انداخت،از چهره اش مایوس شد ، چرا خلق شدم به کدامین گناه؟این سوال را بارها از خودش پرسیده بود و بارها حق را به خودش داده بود ، فکر خلاص شدن از همه ی دغدغه های زندگیش بود، سوالها، مسایل، بی پولی، اختناق و... ازپنجره ی اتاق نگاهی به بیرون انداخت،، کادر پنجره اش یک دست سفید شده بود به درخت سراپا سپید خیره شد به زمین پر از برف نگاهی انداخت و به بدبختی خودش فکر کرد ، فکر می کرد تا تصمیم آخر را بگیرد ، ناگاه در خانه باز شد و مادر با آن چادر سیاه کادر پنجره ی سراسر سفید اتاقش را پر کرد، مادر آمده بود با نانی به گرمای احساس مادرانه اش، فکرش به سمت مادر منحرف شد، احساس عجیبی وجودش را در بر گرفت، بر خودش مسئولیتی در قبال آن احساس مادرانه یافت ، او با مرگش آرام می گرفت اما چه بر مادر می گذشت ، چطور می توانست با آرامش خودش آن احساسات مقدس را آزرده کند، تاملی کرد و بر خلاف میلش از تصمیمش عبور کرد ، اشک در چشمانش حلقه زد و زیر لب گفت فقط یه لحظه اس!

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

راحتی؟

تسلیم شده در برابر دنیا، گویی در برگرفتدش، تسلیم شده! حتی یک ذره ی بنیادی هم نیست! تسلیم شده! او هم فهمید، حالا راحت است! تسلیم شده! واقعا راحتی؟.... راحتم!

محسن نامجو - بی نظیر

Mohsen.Namjoo-Aakh



[audio:http://jamesonline.persiangig.com/audio/05 - Binazir.mp3]



شعر بی نظیر دو دراز کشنده ی مالامالِ راحت طلب خوش


گفت ما دو درازکشندگان بودیم در آن لحظه با زیر شلوار و جین خشک که سخت فرو میبارید بر ما آسمانی که نبود از برای بی ریشگیمان و چشمانش را باز کرده بود، مبهوت آسمان و من،


چشمانم را بسته بود او …


بمال! بمالامالم کن…  بمالامالم کن…  بمالامالم کن…


گفت که این دست که می سایی دم شیر است و شیر طغیان می کند گاهی و پنجولک بر پشتت می خشنکد و من چشمانم را بسته بود او …


بمال! بمالا مال شویم تا دوتاییم …


بودم چشم بسته دسته دسته مویم را خرمن میکرد و جین شده و جین درآورده و آب را ول داده روی زمین بود او که نرمِ سرش را سفتِ سفتِ سفت میفشراندیم، میفشراندیم راندیم راندیممان را خود خویشمان را از هر جایگاه که تاریک باشد و من نبینم که نمیدیدم و من چشمانم را بسته بود او…


بمال! بمالو بیاماییم… بمال…


سرش را سفت کردم که پنجره انگار کوتاه شد و هیچکس مارا ندید نمی دانم نمی دیدم در پنجره ی سرش که آن دراپه ها کوتاه شده بود انگارکی بلند بود گاهی و من نمیدانم درست که من چشمانم را دستانم را بسته بود او …


مهارسنزو مهارسنزو زو زو زو زو زود باش زود باش!!! چه کنم؟ آه آه بمال بمال!! آه و اوه آه و اوه میکردو من سرش سفت در دستم که چه میخواهی که من چشمانم را بسته ای تو اینجایم که نمیشنید و بر حلقه در گوشم دق الباب می کرد و من چشمانم را باز نمی،


کوهی ساختیم زیر آنچه رویمان می آمد پتو نامی و رام حلقه هایی دنده به دنده رو به رویش گذاشتیم یکدیگر را هی فشراندیم هی فشراندیم راندیمو من نمیدانم کوه ها کنار کی رفتند و غارهایشان مانده که باشیممان در آن و تاریک بود و من نمی دیدم که من چشمانم را بسته بود او …


کمی رانده بودیم، دیم، دیمو ول کر، دیم و کردم ول من مالامالیدنم را، سرش را آورد و نرمالاننده بر صورتم نرمالنده مالید از بناگوش تا گوش بناشده با یکی گوشواره که آویخته بودم من برایش از این سر سیتی به آن سر سیتی و سوت و سوت صورتم را جاروی موهایش زنانو دست بر منه زارا شده آه و اوه آی، آی که من نمیدیدم درد صورت خویش را که من چشمانم را بسته بود او…


های! راحتی؟ راحتی؟


میخواهی یک دری شومنده دریایی شوم و تو در هر دریا که خواستی سد شوم و آب پیر شود ساخته و شنا کنی، که شنا کرد و بر آب من چنگولک کشید بر پشتم چهار چنگاله چنگ زد و چینگ چینگ با ناخن هایش و آه و اوه میشنیدمو نمیدیدمش من، که من چشمانم را بسته بود او…


گفتم سرخ روی که دیده بودمش یک لحظه دو چشم گشوده دو پایش را حالا من بر سد او شناور و آه و اوه کنان لب آبه من می آمد و من دستم به زیر هزار پرده ی مُشکین مالیدمو مالامال شدیم که مِشکین بود و نمیدیدم که من چشمانم را بسته بود او…


مایلی بمال… مایلی بمال… بمال…


راحتی؟ راحتی؟


که گفت آری عزیزه زبرزده موی با دم شیر بازی کنه بی نظیر شناینده بر این دم که با آن بازی میکنی که من طغیان میکنم گاهی و طوفانی میشود آبت، طوفانی شد و من در آن دریا اسب میراندم و شلاقم یخ زدگی بود دستم را که بر گلویش جارو میدادم و هی چه میخواستی از من؟ چه میخواستی از من؟ راحتی؟ راحتی؟


[آخ صبر کن لبانت... آه، بمال بمال... لبانت فرصتی... بمال بمال... لبالب میشوم هی... بالا پایین... بمال لبانت کو؟ کو؟ کو؟ کو؟ لبانت کو ...آخ... کو؟آه کو؟ آخ کو؟ کو؟ کو؟ کوآخ... کو ک،آخ... کو ک،آخ... کو ک،آخ،چینا چرامینا، کوکآخ،چینا چرامینا چرامینا...]


مینا مینا مینای من لبانت، مینای من لبانت آخ یافتم…!


راحتی؟ یافتم، راحتی؟ راحتم! یافتم، راحتم! یافتم، راحتم! یافتم، یافتم، یافتم…


هـــوف!!!


دماسنج اگر بگذاری که میترکد آب تمام جهان!


پشتم را که بنگر چهار پنجولی کرده ای شده است استو  وای بویی گرفته ام من که چشمانم را بسته بودیدا، بازش کردمشت باز کردنی را باز کنم؟ باز کنم؟ آ ها ها ها و خندیدیم دوتایی دراز کشنده که گفت ما دو دراز سیگار کشنده گانیمو هر هر هر هر دست یگدیگر را خوانده ایم آوازخانا گوجو رِها رُسینرا  هفتابوشو از کی نِه…


بیا فیتیله را بگذار که تا کربلا و قدس برویم… همینطوری هرهر کنان و زر زر چرند گویان بی نظیریمامی محسن عزیز… بال بال می زنم از همین حالا چشم بسته در شهر که چشمانم بودمی بودیدا،دو،دا… دالی! دالی! دالی! …


لینک متن

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

تحلیل فیگارو: اوباما تاکنون چه کرده است؟

گشایش امریکا یک جانبه است


هشت ماه پس از انتخاب باراک اوباما به ریاست کاخ سفید، جامعه بین الملل با یک موضوع مرموز روبروست: سیاست خارجی قدرت اول جهان چگونه است؟ مواضع، اهداف و خط مشی آن چیست؟ ناظران در پاسخ به این سؤالات به دو شیوه عمل می کنند. برخی معتقدند برای اینکه دولت امریکا موضع دقیق خود را نسبت به یک معضل بزرگ، مانند برنامه اتمی ایران، مشخص کند زود است. ولی دسته دیگر به این نتیجه رسیده اند که باراک اوباما یک شخصیت "خوش باور" است.


barak-obama



باراک اوباما از زمانی که به قدرت رسیده چه کرده است؟ او به شکلی اساسی شیوه سخنرانی ایالات متحده را در صحنه جهانی تغییر داده. پس از هشت سال "ابرقدرت"ی از نوع بوش، او اکنون به طور مستقیم ملل جهان را مورد خطاب قرار می دهد؛ به طوری که این شیوه به شکلی چشمگیر از نگرانی های اروپایی ها، آفریقایی ها، جهان اسلام و همچنین همسایه هایش در امریکای لاتین کاسته است. او با دور کردن مواضع کاخ سفید از سیاست های مستکبرانه سلف خود، یک "رهبری دوستانه" را به همه القا کرده. در حقیقت، او در نظر مردم جهان به صورت "ضد بوش" مطلق نمود پیدا کرده: او پایان شکنجه ها و بسته شدن زندان گوانتانامو را وعده داد؛ برنامه زمانی برای خروج نیروهای امریکایی از عراق تنظیم و افغانستان را به عنوان اولین "جبهه" ضد تروریستی اعلام کرد؛ نمایندگان ویژه ای را برای رسیدگی به پرونده های داغ به خاورمیانه اعزام کرد؛ به دولتمردان ایرانی پیشنهاد مذاکره "با رعایت احترام طرفین" را ارائه داد؛ به منظور آرام کردن روسیه از مسأله سیستم های ضد موشکی صرف نظر کرد؛ تحریم علیه کوبا را کاهش و به کره شمالی پیشنهاد مذاکره داد. او حتی دروازه واشنگتن را به روی رهبران جدید برمه گشود.
اوباما در عوض چه به دست آورده؟ اروپایی ها مداخله خود در افغانستان را افزایش نداده اند. اسراییلی ها به استعمار کرانه باختری رود اردن خاتمه ندادند. جمهوری اسلامی نه تنها از اظهارات جنگ طلبانه اش نکاسته، بلکه برنامه های اتمی و بالستیکی خود را افزایش داده است. پیونگ یانگ آزمایش های جدید اتمی خود را به مرحله اجرا گذاشته است. حکومت کوبا به سمت معیارهای لیبرال حرکت نکرده. روسیه هنوز مواضع ابهام آمیز خود درخصوص پرونده هسته ای ایران را تغییر نداده.
بی شک این موارد همیشگی نخواهند بود. ولی گروه اوباما کم کم به سوی "دلسردی" و "سوء تفاهم" پیش می رود. به نظر می رسد که رییس جمهور ایده آل طلب به تدریج دارد به این نتیجه می رسد که تغییر موضع امریکا، مطرح کردن "منفعت مشترک" و دستیابی به یک جهان مصالحه جو برای شروع کار کافی بود،اما این "خوش باوری" دیگر نباید ادامه یابد. اینک زمان آزمون فرا رسیده: گشایش یک جانبه اوباما دیری نمی پاید.

منبع: فیگارو، ۵ اکتبر

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

ساعت سر درد


معلم نگاهی پر سوال به بچه ها می اندازد، گویا چیزی جستجو میکند ، ساعت ریاضیست کلاس شلوغ است ، عده ای به دنبال راه حل برای برگه ی اقامت "یه شان" دخترک چینی هستند ، آن طرف تر پسرکی احتمالا اهل سیسیل به طرز عجیبی با دماغش کلنجار می رود ، چنان فین می کند که تصور می کنی قصد حذف دماغش را دارد ، اینجا فین کردن با صدای بلند امری عادیست اما مرد سیسیلی با آن تیپ داهاتیش و صورت تقریبا سرخش چنان عجیب به خالی کردن تنفس گاهش می پردازد که خنده ای پراکنده بر لب هم وطنانش می نشاند، معلم بعد آن نگاه پر از سوال ، لب به سخن می گشاید و دردش را بیان می کند، انگار چیز خاصی نیست ، دنبال کتاب زرد رنگ 27 یورویی ریاضی می گشت ، صدای فین ها همچنان می آید، بجز مرد سیسیلی ، چند نفر دیگر هم مشغولند، اول ، وسط ،آخز ، چپ و راست کلاس ، ناخوداگاه ذهنم به سمت متروی اینجا منحرف می شود، متروی مکانیزه ، مدرن، زیمنس ، امروز جای راننده نشسته بودم ، اون جلوی جلو، همون جایی که چشمانت رقابت خطوط موازی راه آهن را نظاره گر است، ریل هایی که همیشه در حال رقابتند در صلح و آرامش ، و یاد گرفته اند که برای رسیدن به هدف با هم همکاری کنند نه جنگ نه دعوا نه فحش و ...، ذهن منحرف شده ی من با صدای استاد به کلاس باز می گردد، کلاس شروع شده و باز هم لیمیت، تابع ، ماتریس
---------------
مخم خسته شد از بس لیمیت حل کرد و من هیچ نفهمیدم، کاش زبان بلد بودم، کاش! یک ونیم ساعت از کلاس گذشته و در آنتراکت بسر می بریم ، کلاس دوباره شلوغ شد، هنوز مشکل یه شان حل نشده، عده ای دوره اش کرده اند، آخه کارت اقامت برا ما خارجی ها خیلی مهمه ، وقتی وارد این سرزمین می شی ، پلیس وقت ملاقاتی برات تعیین میکنه برای انگشت نگاری و کارهای اداری تا کارت اقامت را صادر کند ، و اگر روز ملاقات را فراموش کنی ، خدا می داند چند روز دیگر برای گرفتن وقت جدید باید علاف بشی ، انگار این هم سر وقت نرفته و ...
اطرافم را نگاه میکنم ، هم همه بی وقفه ادامه دارد ، هر کی با دیگری مشغول گفتمانه و چه جالب که پسرا با پسرا و دخترا با دخترا، عجیبس برام این مورد! استاد با ریش و موهای سفید و دندان های جرم گرفته ، عینکی دهه ی هفتادی با تیپی فوق العاده ساده در مقابل دیدگانم عرض اندام می کند،نگاهی گذرا به آن کتاب 27 یورویی می اندازد ، ساعتش را نگاه میکند و کلاس شروع می شود، لیمیت ، تابع ، مثلثات و چند چیز دیگر، سر درد شروع شد.
--------------
چقدر گشنمه از صبح تا بحال معده ام جز آن دو نان سوخاری آغشته به نوتلا چیز دیگری را هضم نکرده، باید چیزی بخورم وگرنه تا فردا محکوم به گشنگی خواهم بود، امشب در میلان کنسرت نامجوست ، بسرعت خودم رو به بار دانشگاه می رسانم تا چیز برای خوردن پیدا کنم ، اما هیچ چیز چشم گیری نمی یابم، بی خیال می شوم و راه مترو را پیش می گیرم تا سفر به مبلان را آغاز کنم.

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

دنیای من


همه چی‌ از لحظه‌ای شروع می‌شه که هدفن ‌ای پادمو می‌کنم تو گوشم ،اینجا ایتالیاس، اما اون لحظه دیگه ایتالیا نی‌، می‌شه سرزمین ایده آل من ،می‌شه دنیای من ، اون دقایق، بشدت قشنگ برام ،دلم نمیخواد تموم شن، ولی‌ حیف که میشن و دنیای من هم تموم می‌شه تا فردا که دوباره سوار یه ترام دیگه شم برم دانشگاه و برگردم،اصلا دنیای من یه چیز دیگس ،از جنس خودمه ،عجیب، مرموز ، آروم، متفاوت ، دنیامو دوس دارم برعکس دنیای لجن وار واقعی‌!

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

سرزمینم


هوا سرده یازدهمین روز از سپتلمبر هم داره می گذره ، هوا سرده ! 8 سال گذشت اما سرزمینم همچنان درد منده آن حمله ی ناجوانمردانس، حمله ای که دنیا را تغییر داد ، هوا سرده تا چند روز دیگه کلاسا شروع می شه باید برم سر درس و مقش ، امیدوارم بزودی سرزمینم و ملاقات کنم سرزمینی که خیلی بهش نزدیک شدم ، خیلی !

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

باب دیلن ، اذان ، روزای آخر


ساعت ۸ عصر ۲۷ مرداد،انگار هوا هم کمی‌ گرمه ولی‌ من آستین بلند پوشیدم ،صدای اذان میاد باب دیلن می‌خونه ،دولم هم میسوزه ،صدای اذان شبو دوس دارم ولی‌ تا صداش میاد یاد آخوند کثافت می‌افتم و از هر چی‌ اسلام متنفر میشم ، یادش بخیر یه زمانی‌ عاشق رمضون بودم عشق شبهای‌ احیا ،نماز جماعت و‌ .... لحظه‌های قشنگی‌ بود هرچند که گنگ بود و بدون شناخت صورت میگرفت ، باب دیلن می‌خونه در ایز ا هوس این نیو ارلین ... و من برا بار چند دهزارم با لذت گوشش میدم ،هنوز ۷ روز دیگه باقی‌ مونده ،فک کنم این آخرین روزهأیی که صدای اذان و میشنوم هیچوقت به اندازهٔ این روز‌ها آرزو نکردم که فردا روز موعود باشه ،آزادی از سلول ایران اونم بد از ۲۵ سال خیلی‌ شوق و ذوق داره ،دارم آزاد میشم انگار بعد از این همه سال اسارت قراره طعم هوای تازه رو بچشم ،طعم آزادی طعم شادی طعم یه پیک بیهراس ، نوشتن بیهراس یه پست در بلاگ ،طعم شیرین ترک خود سانسوری ،طعم من بودن ،می‌خوام دیگه شاد باشم ،می‌خوام دیگه من باشم ،می‌خوام دیگه ... صدای اذان دیگه نمیاد ،اما باب دیلن همچنان داره می‌خونه.

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

دانلود بازی Sims 3

soxybl




http://rapidshare.com/files/266376491/rld-sim3.iso.028
http://rapidshare.com/files/266376487/rld-sim3.iso.029
http://rapidshare.com/files/266376450/rld-sim3.iso.027
http://rapidshare.com/files/266376376/rld-sim3.iso.026
http://rapidshare.com/files/266376331/rld-sim3.iso.025
http://rapidshare.com/files/266376321/rld-sim3.iso.024
http://rapidshare.com/files/266376234/rld-sim3.iso.023
http://rapidshare.com/files/266376124/rld-sim3.iso.022
http://rapidshare.com/files/266376107/rld-sim3.iso.021
http://rapidshare.com/files/266376086/rld-sim3.iso.020
http://rapidshare.com/files/266375936/rld-sim3.iso.019
http://rapidshare.com/files/266375686/rld-sim3.iso.018
http://rapidshare.com/files/266375655/rld-sim3.iso.017
http://rapidshare.com/files/266375577/rld-sim3.iso.016
http://rapidshare.com/files/266375329/rld-sim3.iso.014
http://rapidshare.com/files/266375219/rld-sim3.iso.015
http://rapidshare.com/files/266375060/rld-sim3.iso.013
http://rapidshare.com/files/266374989/rld-sim3.iso.012
http://rapidshare.com/files/266374943/rld-sim3.iso.011
http://rapidshare.com/files/266374780/rld-sim3.iso.010
http://rapidshare.com/files/266374469/rld-sim3.iso.009
http://rapidshare.com/files/266374352/rld-sim3.iso.008
http://rapidshare.com/files/266374320/rld-sim3.iso.007
http://rapidshare.com/files/266374244/rld-sim3.iso.006
http://rapidshare.com/files/266374050/rld-sim3.iso.005
http://rapidshare.com/files/266373926/rld-sim3.iso.001
http://rapidshare.com/files/266373855/rld-sim3.iso.003
http://rapidshare.com/files/266373838/rld-sim3.iso.004
http://rapidshare.com/files/266373741/rld-sim3.iso.002

Serial: QCZH-6Z9X-VXUD-5VXA-JRLD


Crack

۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

شنبه سیاه ۴۰ روز شد

[youtube http://www.youtube.com/watch?v=0RuNav6SJ-Y&hl=en&fs=1&color1=0x006699&color2=0x54abd6]

۴۰ روز از ساعت ۴ شنبه سیاه گذشت ،۴۰ روز از مرگ کشته شدگان راه آزادی گذشت اما خون هیچ یک پایمال نشد ،مردم بر مزار آنها حاضر شدند و دوباره طعم سرکوب وحشیانه یاران امام زمان را چشیدند ،انگار دیگه مردم نمیترسند ، در مقابل سرکوب
وحشیانه ی وحشی‌ها ایستادگی میکنند ،انگار تاکتیک حکومت (بترسون حکومت کن) اثرش را از دست داده ،مردم با دیدن این حرکت وحشیانهٔ جری تر میشوند ، با درز اخبار وحشتناک کهریزک مصمم تر شدن،امروز دیگه کسی‌ شعار رای من کجاست سر نمیده ، امروز میگن مرگ بر خامنه‌ای ،مرگ بر روسیه ... به دیده ی من روز به روز جنبش اگاهتر میشود و خواسته هایش مشخص تر ،اما چرا حکومت نمیخواهد صدای ملت را بشنود برای من همچنان جای تعجب است ،پنجشنبه ۸ مرداده ۸۸ بهترین اعتراض مردم صورت گرفت ، مطمئناً اعتراض بعدی بهتر خواهد بود ،شاه ۱۰۰ روزه رفت، اینها چند روز خواهند رفت؟ چند ماه ؟ و یا چند ساله؟

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

سخن توماس جفرسن در رابطه با رای مردم

توماس جفرسون از سال ۱۸۰۱ میلادی دو دوره متوالی چهار ساله رییس جمهوری آمریکا بود. این زمان مصادف است با سالهای ۱۱۷۹-۱۱۸۷ خورشیدی که طی آن فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران بود، توماس جفرسن سومین رییس جمهور ایالات متحده و یکی از بنیانگذاران آن بود، توماس در رابطه با حق رای مردم در بیش از 200 سال پیش چنین می گوید:



اگر حق رای مردم را محترم ندارند،اگر بخواهند از این راه آنان را خفه کنند، شکی نیست که این صدا، دیر یا زود، از راه خشونت رخ خواهد نمود و ما نیز مانند ممالک دیگر، به دور باطلی از سرکوب و شورش،اصلاح و سرکوب مجدد و شورش مجدد خواهیم افتاد و تا ابد از این دور رهایی نخواهیم یافت.

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

نماز جمعه 26 تیر


نماز جمعه به امامت هاشمی برگزار شد، جمعیت زیادی از سر صبح خودشان را به دانشگاه تهران رسانده بودند، همه در انتظار بودند تا هاشمی تکلیفش را معلوم کند، یا به سمت مردم بیاید و یا همانند شاه سلطان علی ،قدرت را بچسبد و لعن مردم را به جان بخرد، نماز جمعه ی امروز را بسیار شبیه نماز جمعه ی های اوایل انقلاب به امامت طالقانی می دانند، صحبت هایی که هاشمی کرد، حرف های مردم بود، هاشمی از همان ابتدا پشت سر مردم قرار گرفت و بصورت خیلی معتدل حرف دل مردم را از تریبون نماز جمعه بیان کرد، این نماز جمعه در تاریخ خواهد ماند، شاه سلطان علی به دست هاشمی بشدت خاروخفیف شد.

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

آمریکای غاصب و روسیه ی مقدس


فقط 169 تا بودند نه بیشتر، یعنی فقط 169 خانواده که نابود شد، یعنی 169 تا قبر جدید، یعنی اضافه کاری عزرائیل موهوم!، یعنی اگه این هواپیما آمریکایی بود الان 169 تا شهید تقدیم به وطن شده بود ، اما حیف که روسی بود و کپلف مقدس! و ایران مستقل، فقط 169 تا بودند بخت برگشته، فردا همه فراموش می کنند، بیخیال!

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

18 تیر 88


امروز 18 تیر 88 هست، ده سال پیش در همین روز دانشجویان دست به اعتراضاتی زدند که تا چند روز ادامه داشت، حکومت مانند همیشه صورت مسئله را پاک کرد، جنبش بشدت سرکوب شد، یک کشته، یک نابینا و کلی زخمی و بازداشتی عاقبت اعتراض بود و آغاز اعتراضات دانشجویی، امروز در دهمین سالگرد آن روز تاریخی مردم در اعتراض به کودتاچیان 23 خرداد امسال و همدردی با دانشجویان به خیابان آمدند و باز هم بشدت سرکوب شدند، همانطور که جنبش دانشجویی بعد از 10 سال همچنان پر قدرت به اعتراض دست می زند، جنبش سبز مردم هم راهش را ادامه خواهد داد، زنده باد آزادی. چشمام درد می کنه

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

شکل خدا


شاید 5 سال و یا 6 سال می داشتم که برای خدا چهره تصویر کردم، چهره ای شاید از جنس ابر به رنگ دود ، کلا چهره ی زیبایی نیود اما مهربان بود، صدای خشنی داشت اما پاک بود، یادمه همون روزا مادر داستانی می خواند برام بنام کچل کفتر باز، دیروز هم برای کودک دیگری می خواندش و من غرق در خاطرات سیر کردم تمام این سالها بسرعت گذشت و من شش ساله شدم و شکل خدا یادم امد، خدا مثل یه پیرمرد درشت اندام سرحال بود، یک پیرمرد دانا، صمد بهرنگ در ذهنم ماند بخاطر کچل کفتر باز و این داستان شکل خدا را یادم آورد، تصاویر همچنان در ذهنم روشنه اما سالها گذشته

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

تهران ۱۳۱۷ روایت بزرگ علوی


وقتی به امروز تهران نگاهی می اندازم، ناخودآگاه صفحه ی اول رمان چشمهایش (عکس روبرو پیش نویس رمان چشمهایش با دست خط بزرگ علوی است، برگرفته از سایت رسمی او) از بزرگ علوی در ذهنم می گذرد، امروز تهران عجیب شبیه به روایت بزرگ علوی است، در صفحه ی اول رمان چشمهایش،تهران را چنین تصویر می کند :

" شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش در نمی آمد،همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند،بچه ها از معلمینشانريال معلمین از فراش هاو فراش ها از سلمانی و دلاک،همه از خودشان می ترسیدند از سا یه شان باک داشتند، همه جا ، در خانه ، در اداره در مسجد، پشت ترازو، در اداره و در دانشگاه و در حمام مامورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند. در سینما موقعنواختن سرود شاهنشاهی همه به دورو بر خودشان می نگریستندمبادا دیوانه یا از جان گذشته ای بر نخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند، سکوت مرگ آسایی در سرتاسر کشور حکم فرما بود.همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامه ها جز مدح دیکتاتوری چیزی نداشتند بنویسند.مردم تشنه ی خبر بودند و پنهانی دروغ های شاخدار پخش می کردند. کی جرات داشت عانا بگوید که فلان چیز بد است. مگر ممکن می شد که در کشور پادشاهی چیزی بد باشد.

اندوه و بدگمانی و یاس مردم در بازار و خیابان هم بچشم می زد، مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابان دروربرشان را نگاه کنند مبادا مورد سوء ظن قرار گیرند.

خیابان های شهر تهران را آفتابی سوزان غیر قابل تحمل کرده بود. معلوم نیست کی به شهرداری گفته بود که خیابانهای فرنگ درخت ندارد، تیشه و اره بدست گرفته و درخت های کهن را می انداختند . کوچه های تنگ را خراب می کردند. بنیان محله ها را بر می انداختند، مردم را بی خانمان می کردند و سالها طول می کشید تا در این بر برهوت خانه ای ساخته بشود، آنچه هم ساخته می شد تو سری خورده و بی قواره بود، در سرتاسر کشور زندان می ساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمی داد، از شرق و غرب، از شمال و جنوب پیرمرد و پسر بچه ی ده ساله، آخوند و رعیت، بقال و حمومی و آب حوض کش را بجرم اینکه خواب نما شده بودند و در خواب سقوط رژیم دیکتاتوری را آرزو کرده بودند به زندان ها می انداختند، هم شاگرد مدرسه می گرفتند، هم وزیر و وکیل، یکی را به اتهام اینکه در سلمانی از کاریکاتور روزنامه ای در فرانسه درباره ی شاه گفتگو کرده بود می گرفتند، یکی را به اتهام اینکه در ضمن مسافرت فرنگستان با نمایندگان یک دولت خارجی سروسری داشته، و دیگری را به اتهام اینکه سهام نفت جنوب را پنهانی از دولت به سرمایه داران انگلیسی فروخته است.

در چنین اوضاعی در سال 1317 استاد ماکان در گذشت ..."


هنوز هم برای من جای تعجب است چرا دیکتاتورها از تاریخ درس نمی گیرند، ایران در 71 سال پیش چنین صحنه ای را تجربه کرده بود، در زمان ممدلی شاه هم این دوران را به خود دیده بود و کمی نزدیکتر ، همین 30 سال پیش این تجربه دوباره تکرار شد، حرکت های مردمی ای که در جهت رسیدن به آزادی و مشروطه شکل گرفت و با اینکه 104 سال از آن تاریخ می گذرد همچنان این جنبش به شکل های مختلف راهش را ادامه می دهد و بالاخره پیروز خواهد شد، با این تفاوت که دیکتاتور ها یکی بعد از دیگری می روند و مردم همچنان در صحنه اند و جالب اینجاست که تمامی این ابر قدرت ها به یک شکل منهدم می شوند، با خواری و خفت، تنها و پشیمان، در غربت و یا در انزوا ،در گذشتند، و بعد از سقوط قدرتشان خود را ملا مت می کنند که ای کاش از تاریخ درس گرفته بودند.

من سیاسی نیستم!

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

فاش شدن دروغ بزرگ


امروز یکسری عکس بروی خروجی خبر گزاری های حکومت قرار گرفت، عکس هایی که بطور واضح تقلب گسترده در انتخابات را به اثبات می رساند، برگه رای هایی که با یک دست خط نوشته شده، و یا برگ رای های تا نخورده ی صاف و صوفی که در صندوق ها موجود بوده، یعنی حتی یک نفر هم برگه ی رایش را تا نکرده، عجیبه ها! تا به امروز فیلم ها و عکس های متفاوتی که نشان دهنده ی تخلفات انتخاباتیست منتشر شده، اما حکومت دلش نمی خواهد آنها را ببیند.

من سیاسی نیستم!

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

7 تیر مسجد قبا



امروز7 تیر مراسمی برای بهشتی در مسجدی بنام قبا برگزار شد، از مردم خواسته شده بود که در این مراسم شرکت کنند، دورو ور مسجد مملو از آدم بوده، کروبی هم آمد، عطاران دستگیر شد، مردم کتک خوردند، مرگ بر دیکتاتور سر دادند و در آخر به زور اشک آور رو باتوم متفرق شدند، از امروز در 1mind هم می نویسم، فعلا مشکل فنی داره!

Bon Jovi & Andy - Stand By Me



امروز بدجوری سورپرایز شدم، جان بان جاوی بهمراه اندی آهنگی خوندن و تقدیم کردن به مردم ایران، این آهنگ قبلا توسط برادرم جان لنن خونده شده و بن جاوی دوباره برای ایران تنظیمش کرده، دستشون درد نکنه، اینکه امروز دنیا نگاهش به ایرانی ها عوض شده باعث خوشحالیه، همینم برا من کافیه.


۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

1 تیر 88


میدان هفت تیر پر از گزمه های جمهوری اسلامیست، از درو دیوار نیرو میریزه گفته میشه حدود 2000 نیرو در این منطقه تخلیه کردند، بعضی وقت ها فکر می کنم مگه این مردم نیروی دشمن هستند که اینگونه باهاشون برخورد میشه، مگه نه اینکه ازون ضد شورش تا اون بچه ی 18 ساله ای که بدستشان کشته شد همه ایرانی هستند، این همه خشونت برای چیست،حکومتی که سالها صحبت از جنایات اسراییل و مظلومیت مردم فلسطین میکرد امروز چهره ی واقعی اش را اشکار کرده و اینگونه وحشیانه روبروی ملتش صف آرایی می کند، خوشبختانه دنیا چشمهایش را باز کرد و این جنایات را خوب در حافظه اش سپرد که نتیجه ی آن فرا خواندن تمام سفرای ایران در کشور های اتحادیه اروپا شد، نیروهای حکومت اجازه ی تجمع را در میدان 7 تیر ندادند و با جمعیتی که به یاد ندا و دیگر بچه ها شمع بدست تجمع کرده بودند برخورد کردند، همچنین جمعیتی که در جلوی صدا و سیما اعتراض می کرد با گاز اشک اور متفرق شد، آنچه مسلم است تجمعات خیابانی دیگر جواب نمی دهد، فکر میکنم اعتصاب در این شرایط بهترین گزینه باشد.

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

31 خرداد، تهران کفن پوش شد


31 خرداد بیاد تمام عزیزانی که جانشان را در راه آزادی وطن باختند ، تجمعاتی بوجود آمد، اکثر تجمع کننده گان کفن بر تن کرده بودند،مطالبات مردم دیگر پس گرفتن رایشان نیست، برای گرفتن رای بهایی سنگین پرداخته شده، این بها بیش از ارزش رای هایشان است، دیگه کسی نمی گه رای ما رو پس بده، همه می گویند مرگ بر دیکتاتور ، مرگ بر خامنه ای، حکومت بسوی مردمش آتش گشود، عزیزانش را کشت، بیرحمانه کشت، این حکومت دیگر لیاقت ماندن ندارد، باید برود، تصویر تک تک بچه هایی که جانشون رو از دست دادن هر ایرانی رو عذاب می ده، خونشون نباید پایمال بشه، نباید

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

شنبه سیاه





سرتا سر شهر تهران بصورت امنیتی در آمده بود ، تعداد نیروهای ضد شورش رژیم در میدان انقلاب بسیار زیاد بود، تمام خیابان های منتهی به انقلاب را تحت کنترل داشتند، همه چیز آماده ی یک سرکوب جانانه بود، سرکوب هموطن، سرکوب ایران، سرکوب آزادی! از همان دقایق اولیه ساعت 4 سرکوب شروع شد ، اجازه ی تجمع و یکپارچگی مردم داده نمی شد، همه را می زدند، همه را محکم می زدند، همه را محکم با باتوم می زدند،میدان انقلاب را دود غلیظی فرا گرفته بود، برای پراکنده کردن مردم اشک آورها به خدمت گرفته شدند، حکومت خود را برای پایان دادن به اعتراضات بسیج کرده بود به خیالش امروز همه چیز تمام می شد و دوباره به استبدادش ادامه می داد، حکومت تصورش را نمی کرد که با آن همه نیرو و آن همه تجهیزات و این خشونت وحشیانه در مقابل مردم کم بیاورد، مستبدان قدرت مردم را فراموش می کنند ، مستبدان از مردم دوری می کنند و مستبدان بدست همین مردم به زباله دان تاریخ فرستاده می شوند،این اعتراضات خاموش نشدنیست، در تاریخ خواندم 30 سال پیش در پی کشته شدن فرزندان این ملت، راهپیمایی هایی به یاد آنها صورت می گرفت، هر روز که کسی کشته می شد روز دگر برای او تجمع می کردند ، و این اعتراض ها بهمین صورت ادامه پیدا می کرد، امروز هم می زنند، می کشند غافل از اینکه با کشته شدن هر نفر از فرزندان ملت عده ای جای آنها را خواهند گرفت با خشم بیشتر و کینه ای سنگین تر،همچنان بغض دارم ،امروز در امیر آباد جنایتی رخ داد، جنایتی بس درد ناک، حالت چشم هایش از ذهنم بیرون نمی رود، تصویر زیبا ، معصوم، پر امید اما خفته، پدرش نا باورانه به او می نگریست و جان دادن دخترکش را نظاره می کرد، جان دادن میوه ی تمام عمرش ، جان دادن وجودش،انگار خواب می دید، بهت زده شده بود کاش دنیا دقیقه ای به عقب بر می گشت و دخترش مقابل اسلحه ی آن بسیجی قرار نمی گرفت، اما دیر شده! ندا جان داد، از آن پدر چه خواهد ماند؟ پدر بی ندا شد و آن بسیجی چه فکر کرد؟ خیابان امیر آباد در سوگ ندای به غم نشست، امروز معنی شهادت را فهمیدم، امروز حس احترام به شهید را فهمیدم، امروز ارزش آزادی برایم دوچندان شد، در این شنبه ی سیاه چیزی حدود 15 تا 150 نفر کشته شدند و ندا فقط یکی از آنها بود،اما باور دارم این خونها به ثمر خواهد نشست ،مطمئنم همین روز ها خواهم نوشت" از خون جوانان وطن لاله دمیده " و آن روز روز آزادی مردمانی خواهد بود که از 104 سال پیش با خونشان آزادی را طلب می کنند، حوالی ساعت 7 رهبر جنبش سبز در خیابان جیحون ظاهر شد و روحیه ای بسیار به مردم داد، غسل شهادت کرد و پیمانی دوباره با یاران، از آنها خواست تا در صورت دستگیریش اعتصاب کنند،یادمه چند هفته قبل در مناظره انتخاباتیش در جواب محمود گفت، من روحیه ی انقلابی دارم، و باز امروز فهمیدم روحیه ی انقلابی یعنی چه. امشب صدای الله اکبر بلند تر از همیشه شنیده شد،امروز مرگ بر خامنه ای با بغض و نفرت سر داده شد و 30 خرداد 88 بنام شنبه ی سیاه در تاریخ ثبت شد و من هنوز در عجبم چرا دیکتاتورها از تاریخ درس نمی گیرند؟
خبر موثق بی بی سی

30 خرداد 88 ، روز سرنوشت ایران




بعد از آن سخن رانی مستبدانه ی رهبر، خشم عظیمی در دل ملت بر افروخته شد، اینرا از توییت ها و کامنت ها ی مردم در فیس بوک و فریادهای الله اکبر دیشب که واقعا با تمام وجود فریاد زده می شد فهمیدم، امروز تظاهرات است !بعضی ها وصیت نامه ی خودشان را منتشر کردند، بعضی ها با دیگران خداحافظی کردند و بعضی ها به فکر فدا کاری برای آیندگان افتاده اند، امروز لحظه ی سرنوشت سازی برای این مرزوبوم رغم می خورد، امروز روز پس زدن دیکتاتور است روز مقابله با استبداد سیاه آخوندی، دیگر مسئله پس گرفتن رای های دزدیده شده نیست ، مسئله پس زدن دیکتاتور و دفاع از خون آن نازنینان مظلوم وطن است، ایران به یکپارچگی نزدیک تر می شود و من هنوزم نفهمیدم شاه سلطان علی چه می کند؟ چرا دیکتاتورها از تاریخ درس نمی گیرند؟ باور دارم امروز اتفاقی خواهد افتاد، باور دارم امروز هم خونی خواهند ریخت و باور دارم که این خون پایمال نخواهد شد،بغض ها و عقده های 30 ساله ی مردم مانند آتشفشانی خروشان شده، 30 خرداد در تاریخ این مرزو بوم ثبت خواهد شد ، کمتر از دو ساعت و نیم دیگر راهپیمایی سکوت از انقلاب تا آزادی شروع می شود، بارها در همین بلاگ از آزادی گفتم و از دیکتاتوری نالیدم، این روزها برایم نوید آزادی می آورد،به آینده امیدوار شده ام ، این روزها تنها روزهاییست در عمرم که احساس می کنم هویت دارم، وطن دارم، ایرانیم ، اینروزها بسیار بغض دارم ، هرروز کسی را می کشند اما یقیین دارم این خون ها پایمال نمی شود.

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

شاه سلطان علی حرف آخر را زد


حرف آخر زده شد،بزرگترین توهین ها به مردم با نهایت وقاحت انجام شد، بار دیگر دیکتاتوری رهبر آشکار شد، و من هنوز نفهمیدیم سلطان به چه بهایی اینگونه رفتار می کند، تا به امروز فکر می کردم وقیح ترین فردی که در عمرم دیدم محموده اما سلطان در این مورد هم از بقیه پیشی گرفت، به جمعیت نگاه می کردم حتی یک نفر هم ندیدم که چهره ای تهرانی داشته باشد یا یک چهره ی درست حسابی، معلوم نیست این ها رو از کدوم شهرو روستا جمع کردن آوردن، این دیکتاتورها چقدر ضعیفن، چقدر تنهان، واقعا تاسف خوردم.

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

این یک کودتاست، شک ندارم


چگونه می توان باور کرد که حق با محموده، دو روز قبل از انتصابات، پلیس در اطلاعیه ای اعلام کرد که هرگونه تجمع بعد از انتخابات غیر قانونیست و بشدت برخورد می شود، روزی که محمود از صندوق در آمد فضای شهر بشدت امنیتی بود بگفته ی خودشان ، شرکت مردم در این دوره بیسابقه بوده و این در حالیست که کل ایران را موج سبز فرا گرفته بود تا با شرکت در انتخابات محمود را برای همیشه به زباله دان تاریخ پرتاب کنند، رای ها بصورت عجیبی اعلام شد، حداقل برای من تعداد آرای کروبی غیر قابل قبول که خنده دار است، قطع کردن سرویس اس ام اس، کم کردن سرعت اینترنت و فیلترینگ شدید سایت ها و مسنجر ها،پارازیت شدید بی بی سی و صدای آمریکا، دستگیری برجسته ترین افراد اصلاحات و مخالفان دولت ، سرکوب شدید مردم و بقتل رساندن عده ای از جوانان وطن چه معنی میدهد؟هنوز هم برایم جای سوال است که سلطان به چه قیمتی چنین طرحی را عملی کرده، به چه هزینه ای و چه هدفی

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

روز به روز حکومت تنها تر می شود


امروز چهارمین روز اعتراضات مردمیست که بدنبال رایشان می گردند، در این چند روز اتفاقات زیادی افتاده، مردم با هم متحد تر شده اند، امروز در بالاترین لینکی دیدم درباره ی استاد شجریان که می گفتند: صدای مرا در سیما پخش نکنید چون صدای من هم خس و خاشاک است، همچنین پدر بزرگوارم آقای انتظامی هم از اتحاد مردم دفاع کرد و به همراه 240 هنرمند دیگر در کنار ملت ایستاد، امروز نامه ای منتشر شد از طرف بخشی از سپاه که از مردم خواسته بود آنها را جزوی از عده ای خود فروخته به مستبدان ندانند بلکه آنها در کنار مردم هستند از سوی دیگر بازیکنان تیم ملی در آخرین بازی ایران برای راهیابی به جام جهانی همه را سورپرایز کردند، عده ای از بچه ها بدست های خود دستبد سبز بسته بودند و نشان دادند که در کنار ملت ایستاده اند، با اینکه آن بازی به تساوی انجامید و ایران به جام جهانی نرفت اما همگان خوشحالند و آنها را دوست می دارند، چون دنیا توجهش به ایران بیشتر جلب شده.

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

27 خرداد، میدان هفت تیر


انگار دنیا داره بیدار میشه ، امروز سی ان ان یک بخش خبری نیم ساعت در رابطه با ایران داشت ، خبر گزاری های دیگر هم بار ها در رابطه با ایران صحبت کردند، هنوز هیچ کشور درجه اولی به محمود تبریک نگفته، اعتراضات همچنان ادامه دارد، شب ها بانگ الله اکبر ایران را فرا می گیرد، آنهایی که انقلاب 57 را تجربه کرده اند، این روز ها را با آن روزها قیاس می کنند، هروز یک تجمع ، یک اعتراض، واکنش های سیاسی کشورهای اروپایی ، آمریکا و سازمان ملل شروع شده، ایرانی های خارج از کشور در حمایت از تجمعات داخل ایران، روبروی سفارت های جمهوری اسلامی در کشورهای مختلف تحصن می کنند،همچنان سرعت اینترنت رو پایین نگه داشتند، سرویس اس ام اس قطع ، سایت های مهم اینترنتی فیلتر، و پارازیت شدید روی بی بی سی فارسی انداخته اند، اما با این وجود اعتراضات همچنان ادامه دارد و روز به روز صدا ها بلند تر می شود، اعتراضاتی که به تظاهرات سکوت نامگزاری شده، خوشحالم که دنیا داره این وحشی ها رو می شناسه ، خوشحالم که مردم بیدار شدند، امیدوارم این اعتراضات نتیجه بده و ایران یک قدم به آزادی نزدیک بشه، همانند روز های گذشته امروز هم تجمعی در میدان هفت تیر بوقوع پیوست، جمعیتی که از میدان شروع می شد و تا نزدیکی های ولیعصر ادامه داشت، روز جمعه هم قرار است همه سیاه پوش به نماز جمعه بروند تا سران نظام متوجه شوند که اینها مردم ایرانند نه خس و خاشاک

۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

26 خرداد ،ولیعصر


دیروز معترضین بصورت خود جوش قرار گذاشتند که ساعت 5 امروز در میدان ولیعصر تجمع کنند، اما امروز صبح از سوی موسوی متنی منتشر شده که تجمع امروز را برگزار نکنند زیرا نوکر های حکومت هم در همان ساعت آنجا تجمع می کنند و ممکن است که دامی برای مردم پهن کرده باشند تا سرکوب ها را بشدت دنبال کنند، با اینکه این اخطایه منتشر شد اما مردم به تجمعشون در خیابان ولیعصر نزدیک ونک پرداختند و تا صدا سیما راهپیمایی کردند، همچنان سرکوب ها ادامه دارد، امیدوارم خون جوان ها پایمال نشه، امیدوارم اعتراض ها به یک اعتراض کور سوق داده نشه

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

اعتراضات عمومی ، 25 خرداد


امروز راهپیمایی چشمگیری توسط مردم انجام شد راهپیمایی که توسط کروبی و موسوی برنامه ریزی شده بود، جمعیت بیشمار بود همه با هم متحد شده بودند تا بگویند ما خارو خاشاک نیستیم، که بگویند اختلال گر نیستیم که بگویند رایشان را می خواهند، جمعیت از میدان امام حسین شروع می شد و تا آزادی ادامه داشت بدون اینکه خشونتی از سوی مردم ایجاد شود، اما گزمه های رژیم ،در تقاطع جناح به مردم حمله کردند و 7 نفر را کشتند،به همین راحتی ، کشتند، کی باورش می شد نظامی که سالها جنایات شاه رو بظاهر محکوم می کرد امروز خودش چندین درجه بدتر عمل می کند، آقای خامنه ای اینها فرزندان ایران بودند که کشته شدند نه فرزندان برادران حماس و حزب الله،کاش کمی فرزندان ایران برای تو هم دارای ارزش بودند، ننگ بر تو باد دیکتاتور

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

کودتای 23 خرداد


ملت تحقیر شده ، به پا خواست! شعارهای مرگ بر دیکتاتور و یا رای ما رو پس بده در تهران طنین انداز شده، برای هیچ کس تقلب در انتخابات قابل قبول نیست، گزمه های رژیم بشدت با معترضین برخورد می کنند ، وحشیانه ترین صحنه های عمرم را نظاره می کنم، واقعا درد ناک است، هنوز متوجه نشدم سلطان به چه بهایی این بازی احمقانه رو شروع کرده، واقعا برام عجیبه، یک ملت متحد شد برای سرنگونی محمود در زباله دان تاریخ اما در کمال ناباوری شاهد در آمدن محمود از صندوق ها شد، رای مردم را زیر پایشان لگد مال کردند،و در برابر حق خواهی مردم اینگونه واکنش نشان می دهند، سایت هایی مانند فیس بوک و توییترو یوتوب فیلتر شده، اس ام اس ها قطع شده، سرعت اینترنت را هم کم کرده اند، آیا این کودتا نیست آن هم با تمام قوا

ایران در شوک


از امروز صبح فضای سنگینی ایران را فرا گرفته، حکومت گزمه هایش را بسیج کرده، دور تا دور وزارت کشوررا بسته اند، سرویس اس ام اس اپراتور ها قطع شده، ایران را فضای امنیتی در بر گرفته، در آن سو مردم همانند آتش زیر خاکستر می مانند، احساس می کنند به شعورشان که بهتر بگویم به وجودشان توهین شده، احساس می کنند دوباره گول خورده اند و حاکمیت با شیوه ای جدید از رای آنها به نفع خود بهره برداری کرده، با اینکه تمام شواهد نشاندهنده ی پیروزی بی چون و چرای موسوی هست اما محمود رو از صندوق ها در آوردند، وقتی نوشته های مردم رو در فیس بوک یا توییتر می خوانم احساس نامیدی را در بطن نوشته هاشون متوجه می شوم،انگار همه به آخر رسیده اند ، بعد از چند هفته شعار علیه محمود و بوجود آمدن آن جو پر از امید و شادی ،امروز همه مرده اند برای من قابل قبول نیست مردمی که تا دیروز برای حکومت خط و نشان می کشیدند امروز از حق ضایع شده خود دفاع نکنند، امیدوارم برای یکبار هم که شده به خودشون احترام بگذارند و برای احقاق حقشون تلاش کنند که در غیر اینصورت این ملت همیشه در جو بدتر از محمود هم کمشونه .

۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

عکسی منتشر نشده از مرلین مونرو

Monroe Presley Auction



This image released by Julien’s Auctions shows a Marilyn Monroe photograph taken in 1953 by Andre De Dienes. Julien’s Auctions Summer Entertainment Sale will feature memorabilia from Marilyn Monroe and Elvis Presley on June 26 and June 27, 2009, in Las Vegas



MARILYN: Never-Published Photos


MarilynMonroe IWannaBeLovedByYou


[audio:http://jamesonline.persiangig.ir/audio/MarilynMonroeIWannaBeLovedByYou.mp3]

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

آسمان انگار دلگیر است


آسمون رنگه عجیبی کرده خودشو، تلفیقی از سیاه، نارنجی، سفید، یکمم قرمز، انگار دلش گرفته اما نمی خواد نشون بده، گنجشک ها می خوانند : جیک جیک ... جیک جیک و باز می خوانند جیک جیک، درختی با برگ های سبز و قدی بلند ، در زاویه ی دیدم عرض اندام می کند، پرنده ای از روی شاخه های ظریفش پر کشید ،همچنان صدای جیک جیک می آید، آسمان رنگ عجیبی دارد، انگار دلش گرفته، هوا کم کمک رو به تاریکی می رود اما هنوز تاریک نشده ،ساعت 7.47 دقیقه ی بعد ظهر است، همچنان روز برای بقا تلاش می کند وچه حیف که آخر سر تسلیم می شود، دلش نمی خواهد اما پشتیبانش خورشید، پشتش را خالی می کند، با اینکه هر روز پشتش را خالی می بیند فردا روز دوباره با او همکاری می کند، ببین چه عشق محکمی ، چه گذشتی بین آن دو حکم فرماست که همچنان باهمند و یا شاید بعد از این همه خیانت، به این موضوع عادت کرده، بهرحال هر چه هست امروز رنگ عجیبی دارد، معلوم است از چیزی غمی دارد،صدای گنجشک ها دیگر نمی آید، همه جا را سکوتی فرا گرفته اما آن درخت سبز ،همچنان سبز در زاویه ی دید من خود نمایی می کند، راستی خبری از آن بچه گربه های ته حیاط نیست، انگار آموزش های مادرشان را فرا گرفتند و بسوی زندگی خود روانه شدند، بسوی خیابان گردی ، زباله خوری،در کمین ماهی قرمز های حوض و یا شکار کبوتری بی پناه، شاید هم یکی از آنها گربه ی ملوس یک دختر بچه شده و یا زیر چرخ یک پیکان جانش را داده باشد، سکوتی سرد فضا را در بر گرفته گنجشک ها نمی خوانند آسمان غمگین است وانگار غمگین تر شده ، اینرا از رنگش فهمیدم، اینبار خاکستری تیره، و کمی نارنجی، نمی دانم از چه غمناک است، شاید از بی مرامی خورشید، شاید از این زندگی تکراری و یا شاید برعکس از این اضافه کاری های روزهای بهاری بیزار است، شاید آرزوی بازنشستگی دارد و یا شاید نیازی چند روزه به مرخصی، انگار او هم می داند به میل خود به چنین کاری گمارده نشده، انگار او هم دلش از جبر خلقت گرفته، شاید هم از این همه دروغ و حماقت آدم ها ناراحت است، عجیب است ،دیگر از آن رنگ نارنجی هم خبری نیست، فقط خاکستری تیره صورتش را فرا گرفته، آسمان ساکن است ، حتی بادی هم نمی وزد، گنجشک ها هم دیگر نمی خوانند، آن درخت سبز هم انگار سبز نیست، برگ هایش سیاه بنظر می رسند،دیگر برای روز رمقی نمانده، گرما را بروی پوست دستم حس می کنم لایه ای از عرق چسبناک بدنم را احاطه کرده، کلافه کننده است، تازه دراواخر ماه می به سر می بریم،در کل گرما را دوست دارم، حداقل به سرما ترجیحش می دهم شاید به این دلیل که محدودم نمی کند، سنگینم نمی کند،و خطر برایم ایجاد نمی کند، همش یک تی شرت است و یک کولر آبی آبسال، نه از گل و شل خبریست نه از آن کاپشن و شال و کلاه. خاکستری آسمان تیره تر شده ، روز آخرین رمقش را مایه می گذارد حتی نای دلگیری هم ندارد انگار بغضش را خورده ، طفلک چقدر مظلوم است حتی فرصت شکستن بغضش را هم ندارد، انگار برای گریه کردنش زمان نیست، دیر شده ، باید برود، روز گرفتار ترنزیشن با شب شده نایی برایش نمانده تا بگرید، آن رنگ عجیب و غریب تلفیقی، حالا واقعا به یک رنگ کامل تبدیل شده رنگی دلگیر و غم آور، لحظه ایست بس درد آور ،مرگ روز فرا رسید و شب تولد یافت ساعت 8.45 دقیقه . براستی درد روز چه بود؟ کاش می فهمیدم! آن رنگ عجیب تلفیقی از چه نشعات می گرفت، کاش بغضش را می شکست ! کاش دردش را می گفت!
هوا گرم است،تیک تیک عقربه های ساعت کوکی ذهنم را متوجه خودش می کند، زمان بسرعت می گذرد ساعت 9 شده، نه صدای گنجشکی می آید، نه درختی در زاویه ی دیده من قرار دارد، نه بادی می وزد، نه بچه گربه ای ته حیاط میو میو می کند، فقط یک چیز را می بینم و لمس میکنم، تاریکی مطلق به همراه سکوتی خوف آور

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

صالحان فقط آن 4 تن بودند


از بین 476 نفر کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری فقط 4 نفر دارای صلاحیت تشخیص داده شدن ، یعنی 472 نفر ضد نظام بوده اند یعنی 472 نفر اعتقادی به جمهوری اسلامی نداشته اند، یعنی 472 نفر اعتقادی به رهبری نداشته اند، یعنی 472 نفر مسلمان شیعه نبوده اند و یعنی 472 نفر خودی نبوده اند، این یعنی توهین به شعور 75 میلیون انسان ،این همان نظام آزاد و مردمی است ، این یعنی دمکراسی اسلامی ، این یعنی استبداد، این یعنی انزوای یک حکومت ، این یعنی حکایت شبان و گله ی گوسفندش.

اهمیت آبراهام لینکلن برای آمریکاییان امروز

شخصیت لینکلن در صنعت نشر




این مقاله گزیده ای است از آبراهام لینکلن: میراث آزادی، که توسط دفتر برنامه های اطلاعات بین الملل منتشر شده است. برای مطالعۀ کتاب کامل مراجعه کنید به:


http://www.america.gov/media/pdf/books/lincoln.pdf



نوشتۀ: اندرو فرگوسن



وقتی به کسی که با کتاب نوشتن آشنایی داشت گفتم که خودم برای تدوین کتابی دربارۀ آبراهام لینکلن قرارداد بسته ام، گفت، "آها". منصفانه (برای خودم) باید بگویم کتابم کاملا دربارۀ لینکلن نبود، دست کم مستقیما  دربارۀ لینکلن نبود. با این حال، طعنۀ این آشنا، نیش خودش را زده بود.


واقعیتی در پس آن وجود داشت. او از ارقام بی خبر بود، اما من نبودم: از زمان آن اتفاق شوم در سالن نمایش فورد، که گلولۀ یک آدمکش زندگی او را تباه کرد، بیش از 14.000 جلد کتاب دربارۀ آبراهام لینکلن نوشته شده است، و او از لحاظ توجۀ نویسندگان جهان، در مقام دوم بعد از حضرت مسیح و ناپلئون قرار گرفته است. و به شهادت کتابی که شما اکنون در دست دارید، این خط تولید که تا کنون از سرعت آن کاسته نشده است، هنوز هم نشانی از کُند شدن در آن مشاهده نمی شود. هنوز مدت زیادی از کار من در مورد این کتاب نگذشته بود که تحت فشار قرار گرفتم.


در تعطیل آخر هفته ای در شهر محل زندگی لینکلن، اسپرینگفیلد واقع در ایالت ایلینوی و در کنفرانسی دربارۀ لینکلن بودم. (آخر هفته هایی که کسی در اسپرینگفیلد کنفرانسی راجع به لینکلن برگزار نمی کند، از روز های عجیب و غریب هستند.) تعداد شرکت کنندگان کم و بیش زیاد بود – حدود 100 تن از فرهیختگان، نویسندگان، تاریخ نگاران غیرحرفه ای، علاقمندان، هواخواهان، و ظاهرا تعدادی نیز از ولگردان خیابانی. در ضمن کنفرانس، رییس جلسه روند صحبت ها را متوقف نمود تا یک رأی گیری ساده انجام دهد.


او گفت، فقط از روی کنجکاوی، چند تن از افرادی که در این جا حضور دارند مشغول نوشتن کتابی دربارۀ لینکلن هستند؟


و تقریبا نیمی از جمعیت دست ها را بالا بردند.


من توی دلم خالی شد اما این امر مانعم نشد، و مدتی بعد عملا با مشکلاتی توسط افراد تهی مغزی روبرو شدم که تلاش می کنند به ارائۀ آثار فراوان دربارۀ لینکلن باز هم بیفزایند. این مشکلات شامل جستجو درمیان انبوهی از مقاله ها و نوشته های تاریخی بود که قبلا برای هرنوع امر و مسئله ای که قابل تصورباشد زیر و رو شده اند، و یا مشکلات دیگری که از این هم فراتر می روند. ما هنوز گاهی به نکات تازه ای دربارۀ لینکلن برمی خوریم، این نکات جزئی بیشتر مورد توجه متخصصان و افراد وسواسی قرار می گیرد؛ تازه ترین کتاب هایی که دربارۀ لینکلن به چاپ رسیده و مورد توجه عموم واقع شده در بازگویی واقعی های قدیمی در قالبی نو خلاصه می شود. یکی از مسایل پیش پا افتاده و در عین حال غیر قابل پیش بینی برای من، موضوع انتخاب عنوان بود. نویسندگان آگاه باشند: در این انبوه 14.000جلد کتاب منتشر شده، بالاخره نویسنده ای یافت می شود که همان عنوانی که شما انتخاب کرده اید را به کتابش داده باشد.



لینکلن در مرحلۀ چاپ



هر جمله و عبارتی که ممکن بود از سخنان لینکلن اقتباس شود، بر روی جلد کتابی نقش بسته است، از تولد دیگر آزادی گرفته، تا بدون بدخواهی در حق کسی، از با احسان در حق همه گرفته، تا مال مردم، توسط مردم، برای مردم. من تحقیق های بیشتری کردم و چرخه ای از لغات را یافتم که گویی همۀ نویسندگانی که دربارۀ لینکلن قلم زده اند تنها تعداد معدودی واژگان در اختیار داشته اند و مجبور به آوردن آن ها در ترتیبی متفاوت بوده اند. من با این عناوین برخورد کردم:  شمشیر لینکلن و شمشیر متعلق به لینکلن؛ لینکلن و ژنرال ها و ژنرال های لینکلن؛ زندگی معنوی آبراهام لینکلن و دنیای درونی آبراهام لینکلن، دنیای آبراهام لینکلن، و زندگی شخصی آبراهام لینکلن؛ فضایل لینکلن و لینکلن با فضیلت. از دیگر عناوین، در جای پای لینکلن، و جا ی پا های لینکلن بود، و برای حفظ تنوع، رد پای لینکلن هم بود. تا جایی که من شمرده ام، سه کتاب با عنوان لینکلن واقعی وجود دارد، و در هر کدام شخصیتی از لینکلن ارائه شده که با دو تای دیگر به کلی مغایرت دارد.


این موضوع کمتر از آن چه تصور می کردم برایم تعجب انگیز بود، زیرا چیز دیگری که در طی تحقیق برای کتابم، سرزمین لینکلن – که نباید با سرزمین زندۀ لینکلن، نوشتۀ توماس جی فلمینگ که در سال 1980 منتشر شده اشتباه شود - مرا کاملا متعجب کرد، این بود که چندین نوع لینکلن وجود داشت. من در اوایل دهۀ 1960، زمانی که بحبوحۀ توجه به لینکلن گریز ناپذیر بود، تنها یک پسر بچه بودم. در آن زمان به نظر می رسید هر کس لینکلن خودش را داشته باشد. گویا این میراث ملی ما قطعه قطعه شده و هر کس به طور خصوصی مالک قطعه ای برای خود بود.


و باز از روی کتاب ها می شد فهمید که موضوع از چه قرار است. در همین سال های اخیر، شاهد انتشار کتابی بودیم که اثبات می کرد لینکلن یک مسیحی بنیاد گرا بوده است – این کتاب توسط یک مسیحی بنیاد گرا نوشته شده بود. در کتاب دیگری ادعا شده بود که عظمت لینکلن ناشی از مبارزۀ او با افسردگی بالینی بوده است؛ کتاب، توسط روزنامه نگاری نوشته شده بود که خود با افسردگی بالینی دست به گریبان بود. معروف تر از همه، یک فعال همجنس گرا کتابی در سال 2005 به چاپ رساند که در آن ادعا شده بود علی رغم این که لینکلن شخصا فعال نبوده، اما یک همجنس گرای فعال بوده است. محافظه کاران کتاب هایی حاکی از محافظه کاری لینکلن نوشته اند. و لیبرال ها در کتاب هایشان ادعا کرده اند که لینکلن لیبرال بوده است. و در سال 2003، کتابی منتشر شد که در آن اثبات شده بود اگر لینکلن امروز زنده بود، نظرات سیاسی اش از نظرات فرماندار سابق ایالت نیویورک، ماریو کوئومو، قابل تشخیص نبود. در مورد نویسندۀ این کتاب می توان دو حدس زد.



درک شیفتگی برای لینکلن



مشتاقان بسط دادن موضوع لینکلن ممکن است به سئوال– اهمیت امروز آبراهام لینکلن در نظر مردم آمریکا کدام است؟ وسوسه شوند و با مطرح کردن سئوال چرب و نرم دیگری پاسخ دهند: آبراهام لینکلن امروز کدام اهمیت را برای مردم آمریکا ندارد؟ او گویا در آن واحد همه چیز مردم آمریکا است، و می تواند آدم های بدبین را به این نتیجه برساند که اصلا اهمیت خاصی هم ندارد. اما چنین چیزی نیست. زیرا در شیفتگی برای لینکلن، افراط و شور و حرارتی کاملا آمریکایی وجود دارد. من معتقد هستم درک این شیفتگی، نه تنها راهی برای آشنا شدن با لینکلن است، بلکه راه شناختن این کشور هم می باشد.


این شور و حرارت برای کشوری که ظاهرا به تاریخ خود بی اعتنا است، انکار نکردنی و تعجب آور است. هیچ آمریکایی دیگری تا این حد توسط افراد کنجکاو دوره وترو خشک نشده و به او پیله نشده است؛ البته به استثنای ناپلئون، هیچ انسانی در تاریخ مدرن دارای تقدیری چنین غریب نبوده است.


حتی ناپلئون هم منبع الهام گروهی از افراد نشد که بخواهند با تقلید از شکل و ظاهر او امرار معاش کنند. کانون معرفی لینکلن ( که با نام اختصاری ALP هم شناخته می شود)، از بعضی لحاظ، مانند سایر مشابه های خود، یک کانون صرفا تجاری است – مثل تیمسترز، یا انجمن ملی تولید کنندگان، یا پت سیترز اینترنشنال. ALP نیز مانند سایر کانون ها و انجمن های مشابه، سالانه گردهمایی هایی برگزار می کند که اعضا بایک دیگر آشنا شده و به تبادل رموز حرفه ای می پردازند و به سخنان کارشناسان در مورد بهبود و پیشرفت کار خود گوش می دهند. اما بر خلاف سایر گردهمایی های تجاری دیگر، اعضا و شرکت کنندگان در این گردهمایی فراک مشکی به تن کرده، کلاه سیلندر به سر می گذارند و دارای یک ریش سیاه واقعی یا مصنوعی هستند. بعد از خاتمۀ گردهمایی، به خانه برمی گردند، استراحتی کرده و کار خود در مدارس، بحث های کلوب کیوانیس، بازسازی های تاریخی چاتاکا، قدم زدن در نمایشگاه های شهری را از سر می گیرند – یعنی فعالیت برای تبلیغ درمورد لینکلن در کشوری که به اعتقاد آن ها بیش از هر چیز به او نیاز دارد. من از رییس و مؤسس آن ها سئوال کردم چرا این کار را می کنند و تا این حد به خود زحمت می دهند. او به من گفت، لینکلن آن چه را که باید فرابگیریم و شاید فراموش کرده باشیم، به ما یادآوری می کند.


مشکل می توان احساسی که از دیدن بیش از صد مرد که در کسوت آبراهام لینکلن در سالن هتلی گردآمده اند، به انسان دست می دهد را توصیف نمود که به سخنان کارشناس روابط عمومی دربارۀ "چگونه می توان از رسانه های عمومی بهره گرفت" گوش می دهند، اما در طی جستجوی مطالبی درمورد لینکلن به دیدن این گونه مناظر غریب خو گرفته ام.


شاید اینان هم از جمله 15.000 تنی باشند که به جمع آوری یادگار های لینکلن مشغول هستند، هر چند که در سال های اخیر، قیمت مدارک مربوط به لینکلن و دیگر مصنوعات اصلی متعلق به او – که کلکسیونر ها آن ها را "جنس واقعا مرغوب" می نامند – به قدری صعود کرده که تنها خبرگان بسیار متمول از عهدۀ تهیۀ آن بر می آیند.


اما کلکسیونرهایی که امکانات محدود تری دارند هم نگران نیستند. آن ها کیفیت را کمی پایین تر آورده و می توانند اجناسی تهیه کنند که قیمت های منطقی تری دارد: "جنس مرغوب" ممکن است شامل مثلا جلد دفترچه های بیمه متعلق به شرکت قدیمی بیمۀ عمر لینکلن که هر عدد 10 دلار به فروش می رسد هم باشد. حراج اینترنتی ایبی نشان داده که هر چیزی که به نوعی با لینکلن ارتباط داشته باشد می تواند خریداری برای خود پیدا کند. اسنادی که با دستخط لینکلن نوشته شده باشد در حال حاضر ده ها هزار دلار ارزش دارند؛ برای همین، آن دسته از هواداران لینکلن که دارای پول زیادی نیستند به معاملۀ کپی اسناد دارای دستخط لینکلن می پردازند، مخصوصا اسنادی که توسط جوزف کوزی جعل شده، هنرمندی که آثارش در دهۀ 1930 رونق زیادی داشت . نامه ای از لینکلن که توسط کوزی کپی شده باشد شاید تا 2500 دلار به فروش برسد. یکی از کلکسیونر ها به من گفت، "اما باید مطمئن شد که کار کوزی است. بازار چنان داغ است که می توان اسناد جعلی زیادی را در گردش مشاهده کرد."



بیان تجربۀ آمریکا



نزدیک به یک قرن است که تاریخ نگاران و جامعه شناسان تلاش کرده اند توضیحی برای شیفتگی تاریخی که منجر به این پوچی های پرمحبوبیت می شود، پیدا کنند. دلایلی که به آن رسیده اند غالبا زیرکانه و گاهی نیز قابل پذیرش است. به من گفته شده که لینکلن، بی شباهت به هر شخصیت تاریخی دیگر، همشهریان خود را هنوز تحت تأثیر قرار می دهد زیرا او اولین شخصیتی بود که از او عکسبرداری شد: به همین جهت، او بیشتر از چهره های قدیمی تر تاریخی به ما نزدیک است. و این واقعیت است که لینکلن به ظاهر خود در مواقع حضور در ملأ عام اهمیت خاصی می داد، به طور مثال در برابر دوربین عکاسی که در آن دوره، هنری نوین محسوب می شد، او به ندرت فرصت عکس برداری را از دست می داد. و به لطف این هنر، ما با او طوری آشنا هستیم که با جورج واشنگتن و یا توماس جفرسون آشنا نیستیم.


با این حال، موضوع دیگری نیز مطرح می شود، ما هر قدر با چهرۀ او، چشم های اندوهناک و موهای آشفته اش آشنا باشیم، لینکلن وسوسه انگیز است و غیر قابل شناخت؛ همین راز است که مارا باز به سوی مردی مغموم، شوخ طبع، باهوش، خوددار، خشک و مهربان طوری که آشنایانش او را توصیف کرده اند، می کشاند. سایر تاریخ نگاران گفته اند، شیفتگی ما برای او در درام زندگی خصوصیش ریشه دارد: او در فقر مطلق متولد شده بود تا تبدیل به یکی از بزرگترین مردان در تاریخ بشر گردد، لینکلن تجسم "حق ِ برخاستن" است که آمریکاییان آن را حق مسلم خود تلقی می کنند. بعضی هم معروفیت پایدار او را به کشته شدنش در "جمعۀ خوب" نسبت می دهند، ضربه ای که کشور هرگز از آن التیام کامل نیافت. عاقل ترین نظریه پردازان براین باورند که وسواس ما نسبت به لینکلن ناشی از نقش او و الگویی که ارائه داد در بزرگترین ضایعۀ تاریخ آمریکا، یعنی جنگ های داخلی است که موجب احیای ایالات متحده و تبدیل آن به کشوری که امروز می شناسیم گردید.


گمان می کنم همۀ این توضیحات حقیقت داشته باشد، اما به عقیدۀ من آخرین آن ها از همه نزدیکتر به واقعیت است. من در نزدیکی بنای یادبود لینکلن در واشنگتن دی سی سکونت دارم، آن بنای بزرگ و زیبا که در کرانۀ رود خانۀ پوتوماک واقع است و محل "نماد لینکلن" می باشد. هنگامی که تحقیق های خود را برای کتابم دنبال می کردم و با فرهیختگان و کلکسیونر ها و هواداران لینکلن ملاقات هایی داشتم و هر بار با یک لینکلن تازه آشنا می شدم، لینکلنی که حاصل دلمشغولی های هر یک از این افراد بود، همیشه از بازگشتن به خانه و دیدن بنای یادبود لینکلن خوشحال بودم: از دیدن این لینکلن محکم و منحصر به فرد، لینکلن استواری که هر یک از مردم آمریکا می تواند ادعای داشتن او را بکند.


ازاین بنا بیش از هر بنای یادبود دیگری دیدن می شود. با این حال، عجیب ترین چیز درمورد آن، سکوت و آرامشی است که وقتی گردشگران از پله های عریض آن بالا می آیند و قدم به سالن مرمر خنک می گذارند، با آن مواجه می گردند. به زودی توجه آن ها به یک یا هر دو متن سخنرانی لینکلن که بر روی دیوار ها در دو سوی مجسمۀ معروف او حکاکی شده، جلب می شود. بعد از تمام این مدت، من هنوز از تعداد گردشگرانی که در سکوت و درمقابل این نوشته ها بی حرکت ایستاده و آن را می خوانند، در عجب هستم؛ سخنرانی گتیسبرگ و در مقابل آن، سخنرانی لینکلن در دومین مراسم تحلیف.


آنچه آن ها می خوانند خلاصه ای از تجربیات آمریکا است که در قالب عالیترین نثری که تا به حال یک آمریکایی توانسته بنویسد، آورده شده. دریکی از سخنرانی ها تأیید شده که کشور بر اساس حکمی بنیاد شده و به آن پایبند است – واقعیتی جهان شمول که بر همۀ انسان ها دلالت می کند. در سخنرانی دیگر گفته می شود که بقای کشور بستگی به بقای این حکم دارد – و این که در صورتی که کشور بقای خود را حفظ نمی کرد، این حکم نیزاز دست می رفت. گاهی گردشگران حین خواندن متن این سخنرانی ها اشکی می فشانند؛ در واقع اغلب اشکشان جاری می شود. و با مشاهدۀ آن ها می توان درک کرد: عشق به لینکلن، در نظر مردم آمریکا همان عشق به وطن است.



این است اهمیتی که امروز لینکلن در نظر مردم آمریکا دارد، و برای همین تا این حد زیاد است.