
شب تموم شد، روز جدید اولین دقایقش گذشتن، چندتا روز دیگه قراره بگذره؟ چنتا شب دیگه قراره بیاد؟ .
چن ساعت دیگه خروس خواهد خواند،آب حوض یخ بسته! ماهیا سردشونه، اروم یگوشه بال بال می زنن، با چشمان باز، گربه ی ته حیاط از مرگ فرزندش بیتابه.
چندتا زمستونه دیگه خواهد گذشت، بهار ، تابستون، پاییز، تکرار و تکرارو تکرار، پیرمرد 68 ساله هنوز امیدوارست، از 18 سالگی امیدوارس، به امید یک زندگی نرمال؛امیدوار است، یعنی بود! دیگر نیست! "مرد" .
چند روز دیگر خواهد گذشت؟ چند بهار؟ چند غروب؟ چند انتگرال؟ چند لکاته؟ چند انقلاب و چند مرگ خواهم دید؟.
آب حوض یخ زده، ماهی گلی زنده زنده فریز شده، دیگر بال بال نمی زند، گربه ی ته حیاط دوباره وضع حمل کرد، یکی از فرزندانش از گشنگی جان داد، بالا سرش ایستاده ، خیره به او می نگرد، درست مثل پارسال.
روزی بر بالینم اشک خواهند ریخت ملتمسانه و جوابی نخواهند گرفت، روزی خروس خواهد خواند و من نخواهم شنید.
چن ساعت دیگه خروس خواهد خواند،آب حوض یخ بسته! ماهیا سردشونه، اروم یگوشه بال بال می زنن، با چشمان باز، گربه ی ته حیاط از مرگ فرزندش بیتابه.
چندتا زمستونه دیگه خواهد گذشت، بهار ، تابستون، پاییز، تکرار و تکرارو تکرار، پیرمرد 68 ساله هنوز امیدوارست، از 18 سالگی امیدوارس، به امید یک زندگی نرمال؛امیدوار است، یعنی بود! دیگر نیست! "مرد" .
چند روز دیگر خواهد گذشت؟ چند بهار؟ چند غروب؟ چند انتگرال؟ چند لکاته؟ چند انقلاب و چند مرگ خواهم دید؟.
آب حوض یخ زده، ماهی گلی زنده زنده فریز شده، دیگر بال بال نمی زند، گربه ی ته حیاط دوباره وضع حمل کرد، یکی از فرزندانش از گشنگی جان داد، بالا سرش ایستاده ، خیره به او می نگرد، درست مثل پارسال.
روزی بر بالینم اشک خواهند ریخت ملتمسانه و جوابی نخواهند گرفت، روزی خروس خواهد خواند و من نخواهم شنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر