۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

گرمه گرم همچون یخ


مثل همیشه مشغول مقش کردن بودم، در حال و هوای تطبیق بین بردارها، یه کتاب باز جلوم بود، چشمم افتاد بهش دقیقا صفحه ی 461،دقیق شدم، اره 461 بود ،جمعش میشه 11 ، کاش او یکم نداشت تا میشد 10، رنده رند، باینری، ده دهی،مثل سیم کارتای ایران که هرچی رند تر بود کرونترم بود ، صفحه ی 461 یه مشت نوشته به لاتین داشت که ریز بودن، سعی کردم بخونم تمرکز مردم، نور زرد رنگی رو کتاب افتاد، تشعشع لباس یه دختر ایتالیایی بود، که نشست روبروی من ،کتاب و برداشت و صفحه ی 451 رو خوند، اونم آدمه منم انگار، ولی فرق داریم، فرق، کاش پیرهنش قرمز بود، اونوقت می شد دوسش داشت حتی اگه زشت باشه سیگارش کمل بود، کمل تنها سیگاری بود که تستش نکردم، امروزم که دیگه دودی نیستم،خب چه خوب .
یه چیزی!شاید 461 به چشم من رند نیس، 11 رندتره اتفاقا،فقط زوج نی

بگذریم، آلبوم بن جاوی اومد قیمتش هست 20 یورو، منم با بی شرمی دانلودش کردم، مثل یه دزد، یه دزد با سابقه ی خدا نشناس،
روزی آلبوم خودمو دانلود می کنن اونوقت حالم جا میاد، چوق خدا بی صدایه، می گن؛ مثل تمام خرافاتی که گفتن ما هم فکر نکردیم پذیرفتیم، حتما مهم نیس که پذیرفتیم، فقط مهم اینه که لباس قرمز باشه اونوقت میشه عشق ورزید، عشق، با حرارت، گرمه گرم همچون یخ منقلب شدی گفتم یخ، تا حالا به قدرت یخ پی نبردی؟ یه پیک ویسکی گرم بخور تا بفهمی چه قدرتی تو یخ نهفتس، مثل دسمال توالت عین تاسوعا عاشورا ی امسال، مثل ساعت کوک شده رو 5 صبح، واای هیچی عذاب آور تر از، از دست دادن خواب صبح نیس، فردا هم باید حرومش کنم،چه حیف، بابت چی ؟ نمی دونم، بعضی وقتا واقعا به این نتیجه می رسم که باید زندگی کرد، ولی چه کنم که به مرگ عادت کردم همه چی بی ارزش ، جز تکنولوجی و لباس قرمز، دو چیز مقدسم دارم، مادر و پدر
، خدا آدمو مادر نکنه، بعدشم پدر،پس قرمز نپوشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر