
بوی عیدی پدر بزرگ، بوی پول های لای قرآنش یه زمانی دوست داشتنی بود اما حالا دردناکه، وقتی فکر میکنی در این زمانه با این پول چه می تواند بکند و نمی کند،وقتیکه بوی گرونی و تورم رو لمس می کنی ، اونوقت گرفتن عیدی دردناک میشه، بوی مهمونی های سریالی ، بوی بی حوصلگی ، بوی ... ، کاش ماهی قرمزی این تو این سفره نبود اونوقت آزادانه شنا می کرد و توی اون تنگ تنگ در تنهاییش نمی مرد مثل یک زندانی در انفرادی که زیر شکنجه ی روحی و جسمی از پای در می یاد. کاش زندگی جبر نبود. بوی اجبار دید و بازدید ، آره، دید و بازدید هم بو داره ، من حسش کردم با همین دماغم ، چرا باید به تمام چیزهایی که از کودکی به ما چپوندن پای بند باشیم، چرا باید به مرز وابسته باشیم، چرا باید عطر زنونه نزد، فکر میکنم میشه آرایش هم کرد و پسر بود و یا رفتار مردونه داشت و زن بود، چرا که نه . ما آدما خود خواهیم، ما آدما نادانیم و پر مدعا ، کاش این قرار دادهای لعنتی نبود و یا زور چپون نمی شد. بوی بهار ، بوی شکوفه های گیلاس ، بوی انقلاب چه دلنشینه، بوی سبزه، بوی کفش نو دوست داشتنیه . واقعا انقلاب همیشه دلنشیته ؟ تکامل چطور؟ شاید این عید هنوز هم دوست داشتنیه. کاش مرز نبود، جبر نبود، ماهی گلیم آزاد بود، تمام بوهای عید هم به دلچسبیه CK بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر