عشق چیز خوبیست، نمی تونم "چیز" رو تعریف کنم چون خیلی بزرگه، شاید چیز رو اینگونه تعریف کنم؛ نه! نمیتونم تعریفش کنم ، اما این رو می تونم بگم که هیچ حسی در این دنیا به اندازه ی حس "عشق و مستی " برام جذاب نبوده ، نمی دونم بعد از گذر از این حس و رفتن به مرحله ی بعد چه احساسی داشته باشم، اصلا احساس عاشقی با لمس معشوق در دنیای واقعی کلی فرق داره نمی دونم چه لغتی استفاده کنم اما فکر کنم توهم لغت مناسبی باشه ،تمام زیبای عشق همین توهمشه، مطمئنا دوران بعد از این حس لحظلات ترسناکی است : حس مسئولیت ، تعهد، کار، "ما" شدن ،ساخت زندگی ، استرس از "چه خواهد شد" آینده بچه و... و یا شاید برخلاف تصور من لحظه های زیباتری بعد از عشق وجود داشته باشد، اما حس عشق بی نظیره، بزرگه ، تلخه ، دردناکه،شیرین ، دوست داشتنیه، ذهن رو بدجور درگیر می کنه،یه جورایی مورمورم می کنه، میری تو خودت هی فکر میکنی به چی نمیدونم، به هیچی شاید، شاید به روزهای زیبا ،شایدم به توهمی که درش افتادی ، نمیدونم چیه فقط قشنگه،به هرحال هرچه که هست این صفت خداآلود رو بسیار دوست می دارم همانطور که خدای عاشق زیبایم را ؛انگار باز هم گرفتار یک حس عشقولانه شدم، اما باز هم ازش می گذرم چراکه این هدف های لعنتی اجازه ی بیش از این رو بهم نمیدهد، تا کی منو دنبال خودشون می کشند ، نمی دانم، اما دیگه دارم کم میارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر