۱۳۸۵ مهر ۲۵, سه‌شنبه

کورش کبیر

از تولد تا آغاز جوانی


Be bahaneye salgarde bozorgdashte KOROSH e KABIR magnify





دوران خردسالي کوروش را هاله اي از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هايي كه گاه چندان سر به ناسازگاري برآورده اند كه تحقيق در راستي Ùˆ ناراستي جزئيات آنها ناممكن مي نمايد. ليكن خوشبختانه در كليات ØŒ  ناهمگوني روايات بدين مقدار نيست. تقريباً تمامي اين افسانه ها تصوير مشابهي از آغاز زندگي کوروش ارائه مي دهند ØŒ تصويري كه استياگ ( Ø¢Ú˜ÙŠ دهاك ) ØŒ پادشاه قوم ماد Ùˆ نياي مادري او را در مقام نخستين دشمنش قرار داده است.


استياگ -  سلطان مغرور، قدرت پرست Ùˆ صد البته ستمكار ماد -  آنچنان دل در قدرت Ùˆ ثروت خويش بسته است كه به هيچ وجه حاضر نيست حتي فكر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از اين روي  هيچ چيز استياگ را به اندازه ÙŠ دخترش ماندانا نمي هراساند.  اين انديشه كه روزي  ممكن است ماندانا صاحب فرزندي شود كه آهنگ تاج Ùˆ تخت او كند ØŒ استياگ را برآن مي دارد كه دخترش را به همسري كمبوجيه ÙŠ پارسي – كه از جانب او بر انزان حكم مي راند -  درآورد. مردم ماد همواره پارسيان را به ديده ÙŠ تحقير نگريسته اند Ùˆ چنين نگرشي استياگ را مطمئن مي ساخت كه فرزند ماندانا ØŒ به واسطه ÙŠ پارسي بودنش ØŒ هرگز به چنان مقام Ùˆ موقعيتي نخواهد رسيد كه در انديشه ÙŠ تسخير سلطنت برآيد Ùˆ تهديدي متوجه تاج Ùˆ تختش كند. ولي اين اطمينان چندان دوام نمي آورد. درست در همان روزي كه فرزند ماندانا ديده مي گشايد ØŒ استياگ را وحشت يك كابوس متلاطم مي سازد. او در خواب ØŒ  ماندانا را مي بيند كه به جاي فرزند بوته ÙŠ تاكي زاييده است كه شاخ Ùˆ برگهايش سرتاسر خاك آسيا را مي پوشاند. معبرين درباري در تعبير اين خواب مي گويند كودكي كه ماندانا زاييده است امپراتوري ماد را نابود خواهد كرد ØŒ بر سراسر آسيا مسلط گشته  Ùˆ قوم ماد را به بندگي خواهد كشاند.


وحشت استياگ دوچندان مي شود. بچه را از ماندانا مي ستاند Ùˆ به يكي از نزديكان خود به نام هارپاگ مي دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل كرده است ØŒ استياگ به هارپاگ دستور مي دهد كه بچه را به خانه ÙŠ خود ببرد Ùˆ سر به نيست كند. کوروش كودك را براي كشتن زينت مي كنند Ùˆ تحويل هارپاگ مي دهند اما از آنجا كه هارپاگ نمي دانست چگونه از پس اين مأموريت ناخواسته برآيد ØŒ چوپاني به نام ميتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ØŒ با هزار تهديد Ùˆ ترعيب ØŒ  اين وظيفه ÙŠ شوم را به او محول مي كند. هارپاگ به او مي گويد شاه دستور داده اين بچه را به بياباني كه حيوانات درنده زياد داشته باشد ببري Ùˆ درآنجا رها كني Ø›  در غير اين صورت خودت به فجيع ترين وضع كشته خواهي شد. چوپان بي نوا ØŒ ناچار بچه را برمي دارد Ùˆ روانه ÙŠ خانه اش مي شود در حالي كه مي داند هيچ راهي براي نجات اين كودك ندارد Ùˆ جاسوسان هارپاگ روز Ùˆ شب مراقبش خواهند بود تا زماني كه بچه را بكشد.  اما از طالع مسعود کوروش Ùˆ از آنجا كه خداوند اراده ÙŠ خود را بالا تر از همه ÙŠ اراده هاي ديگر قرار داده ØŒ  زن ميتراداتس در غياب او پسري مي زايد كه مرده به دنيا مي آيد Ùˆ هنگامي كه ميتراداتس به خانه مي رسد Ùˆ ماجرا را براي زنش باز مي گويد ØŒ زن Ùˆ شوهر كه هر دو دل  به مهر اين كودك زيبا بسته بودند ØŒ تصميم مي گيرند کوروش را به جاي فرزند خود بزرگ كنند. ميتراداتس لباسهاي کوروش را به تن كودك مرده ÙŠ خود مي كند Ùˆ او را ØŒ بدانسان كه هارپاگ دستور داده بود ØŒ در بيابان رها مي كند.




تصویر:آستیاکس


کوروش كبير تا ده سالگي در دامن مادرخوانده ÙŠ خود پرورش مي يابد. هرودوت دوران كودكي او را اينچنين وصف مي كند :  « او كودكي بود زبر Ùˆ زرنگ Ùˆ باهوش ،‌ Ùˆ هر وقت سؤالي از او مي كردند با فراست Ùˆ حضور ذهن كامل فوراً جواب مي داد. در او نيز همچون همه ÙŠ كودكاني كه به سرعت رشد مي كنند Ùˆ با اين وصف احساس مي شود كه كم سن هستند حالتي از بچگي درك مي شد كه با وجود هوش Ùˆ ذكاوت غير عادي او از كمي سن Ùˆ سالش حكايت مي كرد. بر اين مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشاني از خودبيني Ùˆ كبر Ùˆ غرور ديده نمي شد بلكه كلامش حاكي از نوعي سادگي Ùˆ بي آلايشي Ùˆ مهر Ùˆ محبت بود. بدين جهت همه بيشتر دوست داشتند او را در صحبت Ùˆ در گفتگو ببينند تا در سكوت Ùˆ خاموشي .  از وقتي كه با گذشت زمان كم كم قد كشيد Ùˆ به سن بلوغ نزديك شد در صحبت بيشتر رعايت اختصار مي كرد ،‌ Ùˆ به لحني آرامتر Ùˆ موقرتر حرف مي زد.  كم كم چندان محجوب Ùˆ مؤدب شد كه وقتي خويشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود مي يافت سرخ مي شد Ùˆ آن جوش Ùˆ خروشي كه بچه ها را وا مي دارد تا به پر Ùˆ پاي همه بپيچند Ùˆ بگزند در او آن حدت Ùˆ شدت خود را از دست مي داد. از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بيشتر مهرباني از خود نشان مي داد. در واقع به هنگام تمرين هاي ورزشي ØŒ از قبيل سواركاري Ùˆ تيراندازي Ùˆ غيره ØŒ كه جوانان هم سن Ùˆ سال اغلب با هم رقابت مي كنند ØŒ او براي آنكه رقيبان خود را ناراحت Ùˆ عصبي نكند آن مسابقه هايي را انتخاب نمي كرد كه مي دانست در آنها از ايشان قوي تر است Ùˆ حتماً برنده خواهد شد ØŒ بلكه آن تمرين هايي را انتخاب مي نمود كه در آنها خود را ضعيف تر از رقيبانش مي دانست ØŒ Ùˆ ادعا مي كرد كه از ايشان پيش خواهد افتاد Ùˆ از قضا در پرش با اسب از روي مانع Ùˆ نبرد با تير Ùˆ كمان Ùˆ نيزه اندازي از روي زين ØŒ با اينكه هنوز بيش از اندازه ورزيده نبود ØŒ اول مي شد. وقتي هم مغلوب مي شد نخستين كسي بود كه به خود مي خنديد. از آنجا كه شكست هايش در مسابقات وي را از تمرين Ùˆ تلاش در آن بازيها دلزده Ùˆ نوميد نمي كرد ØŒ Ùˆ برعكس با سماجت تمام مي كوشيد تا در دفعه ÙŠ بعد در آن بهتر كامياب شود Ø› در اندك مدت به درجه اي رسيد كه در سواركاري با رقيبان خويش برابر شد Ùˆ بازهم چندان شور Ùˆ حرارت به خرج مي داد تا سرانجام از ايشان هم جلو زد. وقتي او در اين زمينه ها تعليم Ùˆ تربيت كافي يافت به طبقه ÙŠ جوانان هيژده تا بيست ساله درآمد ØŒ Ùˆ در ميان ايشان با تلاش Ùˆ كوشش در همه ÙŠ تمرين هاي اجباري ØŒ با ثبات Ùˆ پايداري ØŒ با احترام Ùˆ گذشت به سالخوردگان Ùˆ با فرمانبردايش از استان انگشت نما گرديد. »


زندگي کوروش جوان  بدين حال ادامه يافت تا آنكه يك روز اتفاقي روي داد كه مقدر بود زندگي او را دگرگون سازد Ø›  : « يك روز كه کوروش در ده با ياران خود بازي مي كرد Ùˆ از طرف همه ÙŠ ايشان در بازي به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پيشآمدي روي داد كه هيچكس پي آمدهاي آنرا پيش بيني نمي كرد.  کوروش بر طبق اصول Ùˆ مقررات بازي چند نفري را به عنوان نگهبانان شخصي Ùˆ پيام رسانان خويش تعيين كرده بود. هر يك به وظايف خويش آشنا بود Ùˆ همه مي بايست از فرمانها Ùˆ دستورهاي فرمانرواي خود در بازي اطاعت كنند. يكي از بچه ها كه در اين بازي شركت داشت Ùˆ پسر يكي از نجيب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ØŒ چون با جسارت تمام از فرمانبري از کوروش خودداري كرد توقيف شد Ùˆ بر طبق اصول Ùˆ مقررات واقعي جاري در دربار پادشاه اكباتان شلاقش زدند. وقتي پس از اين تنبيه ØŒ كه جزو مقررات بازي بود ØŒ ولش كردند پسرك بسيار خشمگين Ùˆ ناراحت بود ØŒ چون با او كه فرزند يكي از نجباي قوم بود همان رفتار زننده Ùˆ توهين آميزي را كرده بودند كه معمولاً با يك پسر روستايي حقير مي كنند. رفت Ùˆ شكايت به پدرش برد. آرتمبارس كه احساس خجلت Ùˆ اهانت فوق العاده اي نسبت به خود كرد از پادشاه بارخواست ØŒ ماجرا را به استحضار او رسانيد Ùˆ از اهانت Ùˆ بي حرمتي شديد Ùˆ آشكاري كه نسبت به طبقه ÙŠ نجبا شده بود شكوه نمود. پادشاه کوروش Ùˆ پدرخوانده ÙŠ او را به حضور طلبيد Ùˆ عتاب Ùˆ خطابش به آنان بسيار تند Ùˆ خشن بود. به کوروش گفت: « اين تويي ØŒ پسر روستايي حقيري چون اين مردك ØŒ كه به خود جرئت داده Ùˆ پسر يكي از نجباي طراز اول مرا تنبيه كرده اي؟ » کوروش جواب داد: « هان اي پادشاه ! من اگر چنين رفتاري با او كرده ام عملم درست Ùˆ منطبق بر عدل Ùˆ انصاف بوده است. بچه هاي ده مرا به عنوان شاه خود در بازي انتخاب كرده بودند ØŒ چون به نظرشان بيش از همه ÙŠ بچه هاي ديگر شايستگي اين عنوان را داشتم. باري ØŒ در آن حال كه همگان فرمان هاي مرا اجرا مي كردند اين يك به حرفهاي من گوش نمي داد. »


استياگ دانست كه اين يك چوپان زاده ي معمولي نيست كه اينچنين حاضر جوابي مي كند ! در خطوط چهره ي او خيره شد ، به نظرش شبيه به خطوط چهره ي خودش مي آمد. بي درنگ شاكي و پسرش را مرخص كرد و آنگاه ميتراداتس را خطاب قرار داده بي مقدمه گفت : « اين بچه را از كجا آورده اي؟ ». چوپان بيچاره سخت جا خورد ، من من كنان سعي كرد قصه اي سر هم كند و به شاه بگويد ولي وقتي كه استياگ تهديدش كرده كه اگر راست نگويد همانجا پوستش را زنده زنده خواهد كند ، تمام ماجرا را آنسان كه مي دانست برايش بازگفت.


استياگ بيش از آنكه از هارپاگ خشمگين شده باشد از کوروش ترسيده بود. بار ديگر مغان دربار Ùˆ معبران خواب را براي رايزني فراخواند. آنان پس از مدتي گفتگو Ùˆ كنكاش اينچنين نظر دادند : « از آنجا اين جوان با وجود حكم اعدامي كه تو برايش صادر كرده بودي هنوز زنده است معلوم مي شود كه خدايان حامي Ùˆ پشتيبان وي هستند Ùˆ اگر تو بر وي خشم گيري خود را با آنان روي در رو كرده اي ØŒ با اين حال موجبات نگراني نيز از بين رفته اند ØŒ چون او در ميان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبير گشته است  Ùˆ او ديگر شاه نخواهد شد به اين معني كه دختر تو فرزندي زاييده كه شاه شده.  بنابرين ديگر لازم نيست كه از او بترسي ØŒ پس او را به پارس بفرست. »


تعبير زيركانه ي مغان در استياگ اثر كرد و کوروش به سوي پدر و مادر واقعي خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ي تازه اي از زندگي خويش را آغاز نمايد. دوره اي كه مقدر بود دوره ي عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر