
سالهایی که از هویتم فرار کردم، سالهایی که آرزوی لمس یک شب کریستمس رو داشتم، سالهایی که ایرانی بودن برام ننگ بود و امروز ،که بعد ازپرسش سوال کجایی هستی ؟ با اکراه ایرانی بودن خودم رو آشکار می کنم و بعد از آن، خنده ای دردناک بر لب می نشانم به امید آنکه آن پرسش کننده درک کند که من متفاوت از آن حکومت پس آب گرفته ی متعفنم، اما از تغییر چهره ی طرف در آن لحظه می توانم بفهمم چه خبر است، با این حال تحمل این لحظات به از زندگی در تاریکی قرن چهارم، بگذریم. یواش یواش رنگ و روی شهر در فرمت عید فرو می رود، فروشگاه ها حراج های سال نو را شروع می کنند، شکلات بیشتر از همیشه بچشم می خورد،آخرین جلسات ترم دانشگاه ها برگزار می شود و .. فقط وفقط برای تولد آن مریم زاده ی مسیح نام، خوشا بحال آن حرام زاده ی مقدس دوست داشتنی انسان، تا 2010 چیزی نمونده فقط 30 روز