
چرا حالت از رای جم کن های دکان اصلاحات بهم می خوره ، این موضوع بی اهمیت تر از آن است که بشه ثانیه ای در آن تامل کرد ،راستش را بخواهی روزگاری من هم بالا میاوردم دفه آخر آنقدر بالا آوردم که تا مدتی بی حال زمین را در آغوش گرفته بودم ، بگونه ای که احساس می کردم جزوی از آن شده ام، اما این حالت چند ماهی بیشتر نپایید: بعد از گذشت چند سالی از آن دوران باصطلاح طلایی (اصلاحات) فهمیدم این همه سال بازی خوردم،فهمیدم تو این سالها اصلا مهم نبودم، فهمیدم فردی که به عنوان رهبر حمایتش می کردم خودش اعتقادی آنچنان به صحبت هایش ندارد و فقط به قول خودش برای حفظ نظام آمده و در آخرین سخنرانی اش در دانشگاه خود را تدارکات چی خواند و ...،بعد از این ماجرا سر خورده شدم، نا امید شدم ،به خاطر این اشتباه خودم را نکوهش می کردم و سرانجام بیخیال شدم ، بی خیال اصلاحات ، بی خیال این حکومت و تمام مردانش، تازه فهمیدم که دیوار کج اصلاح شدنی نیست مگر در بنایی نو ؛تا مدتها از قیافه ها ، حرف های ایدئوجیک ، ژست های احمقانه سیاسی و کلا سیاست حالم بهم می خورد اینجا بود که فهمیدم ایدئولوجی چه چیز کثیفیه ، اینجا بود که به ذهن آزاد پی بردم ، اینجا بود که فهمیدم آدما چه ارزش هایی دارن، اینجا بود که به آزادی برابری فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم و چهار سال گذشت و من مسیرو عوض کرده بودم تا دیگه هیچوقت بالا نیارم، تا دیگه هیچوقت شعار ماهی 50 تومن و دمکراسی دینی و مشروطه ی مشروعه رو نشنوم، تا دیگه بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب نکنم،تازه فهمیدم انسانم و ارزش دارم، امروز می دانم که هیچ نقشی در سیاست این مملکت دوست داشتنی ندارم، امروز یقیین دارم حکایت ما حکایت گله ی گوسفندو گله داره،امروز به وطن پرستی آمریکایی غبطه می خورم، به عشقش به وطنش،وطنی که قوانین وضع شده در آن در 233 سال پیش ، او را آدم حساب کرد و اجازه داد تا آمریکا بدست تک تک آنها ساخته شود وطنی که برا ساختش خشتی روی خشت گذاشته، پس احساس می کنه که بهش تعلق داره،چون برای ساختش قدمی برداشته، اما من گوسفند جز چریدن و تولید مثل کار دیگری هم می توانم بکنم ، و آنگاه که از گله جدا شوم و بخواهم به راه خود بروم با تو سری چوپان به گله برگردونده خواهم شد و یا ...، با وجود چنین قوانین ارتجاعی برای من چه تفاوتیست بین حزب سبز و قهوه ای، چه تفاوتیست بین خاتمی یا محمود خان، موسوی یا رضایی.
امروز دیگه بالا نمیارم چون مسیرمو عوض کردم ، امروز دیگه گوسفند نیستم، امروز دیگه بالا نمیارم چون فهمیدم ارزش دارم، امروز دیگه این موضوعات بی ارزش، حالمو بهم نمی زنه، امروز یک بی هویتم و بهش افتخار می کنم، امروز به شناسنامه ی سفیدم مانند یک دختره باکره می بالم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر