
همیشه یکسری حرفا هست که روت خیلی تاثیر گذاره ، میتونه زندگیتو ازین رو به اون رو کنه .اینقدر که باعث میشه بری و در رابطه با اون موضوع تحقیق کنی بخونی بفهمی و درش غرق بشی ، حالا دوست داری بقیه هم بدونم که تو چی فکر می کنی با بقیه مطرح می کنی عده ای می پذیرند و عده ای از کنارش می گذرن ، حالا اگه این مسایل در رابطه با آزادی باشه مسئله کمی فرق می کنه دوست داری بدستش بیاری ولی در یک جامعه ی بسته مانعی وجود داره پش باید از مانع رد شد ، فکر های آزادی خواهانه اجازه ایستادن رو می گیره با هم قطار ها به سوی آزادی می روی بدنبال یک انقلاب شور شوق انقلابی گری چشمات و می گیره فقط به یک چیز فکر میکنی حذف حکومت موجود اما چگونه، تمام سعیتو می کنی تا در این انقلاب پیروز بشی ، از کجا معلوم که انقلاب موفقی را در پیش داشته باشی ، از کجا معلوم که انقلاب تو دمکراسی را در بر داشته باشه ، شاید نتیجه اش یک ایدئولوجی بسته تر شد.ولی تو به پیروزی فکر می کنی ، حذف حکومت فقط همین، بعد از مدتی انقلاب به ثمر میشینه و اتفاقا نتیجه اش همانی می شود که می خواستی ، امروز بعد گذشت سالها از آن انقلاب وقتی از خاطراتش حرف می زنی همان شور شوق و همبستگی رو که در ان زمان برای رسیدن به آزادی در تو وجود داشت رو لمس می کنم ، سالهاست که از آن روزها می گذرد و بارهاست که تو از آن روزها گفته ای بدون اینکه من بخواهم ، حس می کنم تو هنوز در آن روز ها مانده ای هنوز هم به آنروز ها فکر می کنی ، اما چرا ؟ چه چیزی در آن روزها نهفته هست که این همه سال خود را در آن غرق کرده ای ؟شاید خاطره های شیرین ، شاید دوست های از دست رفته ، شاید اتحاد مردمی و یا شاید شور هیجان آن روزگار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر