۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

حسرت


پشت هر بهاری یه خزون ولی‌ این خزون چرا نمیره تازه بعدشم که یک هوو برفه هنوز این تکرارای یکنواخت دنیا رو درک نکردم حرف حساب این بازی مسخره چیه،؟تکرار تکرار.پول پول.غذا غذا.توالت.مقشای احمقانه ادامه.ادامه.ادامه به امید چیزی که ایدهآال ذهن همست و همه ندران و در حسرتش به فردا پس فردا .ساله جدید. سلمونی، اتوبوس پا میذارن ،و هنوز هیچی‌.چه سخته نتیجه هیچی‌ باشه من حسرت یچیزو خوب خوردم حسرت یه هویت بیدردسر.یه جآیی که اسمش کشور یه جایی که اگه دیکتاترم داره ،مردمش در الویتن اما من در حسرت چیزی هستم که نشدنیه

guardami che me ne frega che me ne faccio

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر