دیروز در عین ناباوری در شرایطی قرار گرفتم که همیشه ازش فرار می کردم، فراری که در تعقیب و گریز دیروز به نتیجه نرسید و به محاصره ی من انجامید و این ابرهای غم زده ی خشم آلود انتقام تمام فرارهامو گرفتند، راستش غافلگیرم کردند ،با خورشید دست به یکی کرده بودند، وقتی راه افتادم آفتاب بود اما وقتی رسیدم فرمانیه آسمون ترکید و ترکش هایش را به سرعت به زمین می انداخت،ترکش هایی که انگار تمامی نداشت، انگار انفجاری عظیم بوقوع پیوسته بود ،دانه های درشت برف بی مهابا بر زمین و هر آنچه درش بود می تاخت و قدرتش را بر همه نمایان می کرد، خلاصه که نتیجه ی این قدرت نمایی این شد که از نیاوران تا تجریش رو ،بروی زمین بولینگ وار تهران با پای پیاده به طی کنم و دوباره از پارک ملت تا ونک ادامه ی مسیر دهم ، با اینکه آسمان بر من خشم گرفت اما ساعتی زیبا را در خاطرم رغم زد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر