۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

روزهای غم اندود مرا انگار پایانی نیست!!!


آن روزهای غمناک و سرد ، آن روز های درد آور و نا امید کننده ، آن روزهای زشت ، شیطانی ، نا امیدی، توقف ، شکست ، باز هم برگشت ، آن هم در لحظه ای که تمام افکارم آن طرف مرزها را بوضوح می دید ، برایم خواسته های چندین ساله در دسترس جلوه می کرد، انگار این همه سختی و زحمت و پرداختن هزینه ی مالی و معنوی به پایان رسیده بود ، لمس دمکراسی ، یورو ، غربت ، زندگی جدید ، تحمل برچسب تروریست ، دانشگاه در نزدیکیم بود، انگار من یک اوباما بودم، من در رم بودم ، من خود هدفم بودم، من زیبا بودم ، من خود پیروزی بودم، اما،هه! فقط برای چند روز؛ آن لحظه ی سرد استرس وار، ان لحظه ی پتیاره ، آن لحظه ی لرزیدن دست، تمام آرزوهایم را در هم شکست، انگار در دوقدمیه معشوق با یک مکنده ی قوی ترا به دور دست ها بکشند ، انگونه که آرزوی مرگ بهتر از دیدن این همه ثانیه ی بی هدف باشد ، آن روز های درد ناک دوباره برگشتند و تمام ذهنم را فرا گرفتند ، تجسم آن همه لحظه ی خوب که به یکباره و ناباورانه از دست رفت وجودم را می آلاید، این روز های غم اندود من انگار تمامی ندارد ، اما روزهای ناجوانمرد تعفن وار روز شکست شما نزدیک است ، همچنان بر شما خواهم تاخت ، همانگونه که اسکندر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر