۱۳۸۶ شهریور ۴, یکشنبه

سوات


اومدم به شهر نور و گرما اهواز ، شهری با خیابان های کثیف که بوی تعفن عذابت میده ، گرمای شصت درجه با هوای شرجی و البته دخترانی زیبا زیبا و زیبا
دوست داشتم اینجا رو ببینم به چند دلیل اول گرمای فوق العاده دوم جنگ تحمیلی از سوی صدام و ادامه ی آن توسط رهبر با کفایت و مرحوم و البته فرزانه و دختران زیبا رو و کارون، یکجورایی خوشم میاد از اینجا اون عرب عراقی میاد میره ، نزدیکی مرزو….. دیروز با یک عراقی حرف می زدم می گفت مملکتتون آزادی داره عراق آزاد نیست. نظرشو راجع به مقتدی صدر پرسیدم گفت توی عراق امنیت آورده ، دلم سوخت دیدم این بدبخت عرب هم مانند من ایرانی از بی سوادی رنج می بره اگه می فهمید که مملکتش مثل ما نا امن نبود اگه می دونست این مقتدی از کجا حمایت میشه ، اگه می دونست کی تو مملکتش نا امنی اورده صد سال به خودش اجازه نمی داد از یک تروریست حمایت کنه اگه با دمکراسی آشنایی داشت صد سال ایران رو آزاد نمی دونست امیدوارم روزی برسه که دمکراسی رو به معنای واقعی لمس کنیم و این میسر نیست تا در جهل و خرافه گرفتاریم

۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه

اجرای عدالت پشت درهای بسته



امروز به این عکس نگاه می کردم ، احساس یک دل سوختگی عجیبی بهم دست داد احساس حسرت ، یک لحظه یاد افرادی افتادم که به دلایلی به دست دستگاه به اصطلاح عدالت افتادند و در نهایت شقاوت قاضی گردنشان پوسته ی کلفت و خشن طناب را لمس کرد و با همه ی ارزوها و خواسته ها و تفکرات خوب و سازنده خداحافظی کردند و مردند ، و هیچ وقت این نامردمان عدالت فکر نکردند خانواده ای ،همسری ،فرزندی چشم انتظار عزیزشان هستند، در تخیلات خود گریه ی این سنگ نگاره را می بینم که می گریند و می گریند، و فریاد بر آسمان سر داده اند و از بی عدالتی شکوه می کنند، در حسرت کمی عدالت و مساوات