
ساعت ۸ عصر ۲۷ مرداد،انگار هوا هم کمی گرمه ولی من آستین بلند پوشیدم ،صدای اذان میاد باب دیلن میخونه ،دولم هم میسوزه ،صدای اذان شبو دوس دارم ولی تا صداش میاد یاد آخوند کثافت میافتم و از هر چی اسلام متنفر میشم ، یادش بخیر یه زمانی عاشق رمضون بودم عشق شبهای احیا ،نماز جماعت و .... لحظههای قشنگی بود هرچند که گنگ بود و بدون شناخت صورت میگرفت ، باب دیلن میخونه در ایز ا هوس این نیو ارلین ... و من برا بار چند دهزارم با لذت گوشش میدم ،هنوز ۷ روز دیگه باقی مونده ،فک کنم این آخرین روزهأیی که صدای اذان و میشنوم هیچوقت به اندازهٔ این روزها آرزو نکردم که فردا روز موعود باشه ،آزادی از سلول ایران اونم بد از ۲۵ سال خیلی شوق و ذوق داره ،دارم آزاد میشم انگار بعد از این همه سال اسارت قراره طعم هوای تازه رو بچشم ،طعم آزادی طعم شادی طعم یه پیک بیهراس ، نوشتن بیهراس یه پست در بلاگ ،طعم شیرین ترک خود سانسوری ،طعم من بودن ،میخوام دیگه شاد باشم ،میخوام دیگه من باشم ،میخوام دیگه ... صدای اذان دیگه نمیاد ،اما باب دیلن همچنان داره میخونه.